محل تبلیغات شما

انجمن افسردگان گمنام DEPRESSED ANONYMOUS




خنده چگونه باعث شفای بدن می شود؟

وقتی پزشكان به كازینز گفتند كه به بیماری " آنكیلو اسپوندیلیتیس " مبتلاست اضافه كردند كه هیچ كمكی نمی توانند به او بكنند و باید آماده باشد كه بعد از دوره ای درد جانكاه از دنیا برود.
كازینز اتاقی در یک هتل گرفت و هر فیلم خنده داری را كه می توانست پیدا كند كرایه كرد.
او بارها و بارها نشست و این فیلم ها را تماشا كرد و از ته دل خندید. پس از شش ماه خنده درمانی ای كه خودش برای خودش تجویز كرد پزشكان در نهایت تعجب دریافتند كه بیماری او كاملا درمان شده و هیچ اثری از آن نیست.!

این نتیجه حیرت انگیز باعث شد تا كازینز كتاب آناتومی یك بیماری را بنویسد و منتشر كند. سپس او پژوهش گسترده ای پیرامون كاركرد آندورفین ها آغاز كرد.
آندورفین ها مواد شیمیایی ای هستند كه وقتی می خندیم در مغز آزاد می شوند. آن ها همان تركیب شیمیایی مورفین و هروئین را دارند و ضمن این كه اثر آرام بخشی روی بدن می گذارند، سیستم ایمنی بدن را تقویت می كنند.

این امر توضیح می دهد كه چرا آدم های شاد به ندرت بیمار می شوند و خیلی جوان به نظر میرسند در حالی كه کسانی كه مدام گله و شكایت می كنند اغلب اوقات بیمار هستند.!


•به هیچ وجه نگران نباشید.  
شما به طور تصادفی در اینجا نیستید.  
•این فرم(بدن) فقط برای مدتی کوتاه 
لباس شماست.  
•اما کسی که پشت لباس است ، 
این یکی ابدی است.  
•شما باید این را بدانید  
اگر این را می دانید و به آن اعتماد دارید ، دیگرهیچ چیز شما را نگران نمیکند. 

برداشت قدم یازدهم :

قبل از آشنایی با انجمن به خاطر خودخواهی ها و خودمحوری هایم، فقط به آنچه که خودم میخواستم فکر میکردم و همه ی هم و غمم این بود که این نفس شیطانی ام را ء کنم! و نتیجه این خودخواهی افتادن در دام افسردگی و هزاران مشکل دیگر بود .!

پس از قدم گذاشتن در مسیر بهبودی کم کم یاد گرفتم که از طرق های مختلف از جمله م با راهنما و دوستان بهبودی در مسیر درست قدم بردارم زیرا تجلی اراده خداوند را در م کردن با دوستان بهبودی و راهنما می دیدم . این تفکر کمکم کرد تا روز به روز با بیماریم بیشتر آشنا شوم و راههای مدارا کردن و خنثی کردن عوارض آن را هم تقریبا بیاموزم! یکی از مهمترین این راهها و تدبیرها دعا و مراقبه یا مدیتیشن کردن است .!

در قدم یازده من دیگر آن بچه بازیگوش و حرف نشنو نیستم! من به (خداوند) ایمان دارم و میدانم او خیر و صلاح مرا میخواهد و انجام اراده او بهترین کاری است که من میتوانم در حق خودم انجام بدهم به همین دلیل هر روز ساعتی را با خودم خلوت میکنم (مدیتیشن کردن، به خصوص اوایل روز) و آمادگی ام را برای دریافت پیام به (خداوند) اعلام میکنم .!

همچنین از او میخواهم برای انجام اراده اش به من کمک کند زیرا من به تنهایی قادر به انجام اینکار نیستم! (چون نفس شیطانی من قوی تر از اراده من است) از او می خواهم همانگونه که در رهایی از افسردگی به من کمک کرد و مسیر درست را نشانم داد مرا در اجرا و ادامه بهبودی هم حمایت کند .!

از خدا میخواهم که درکی به من بدهد تا به خواسته اش احترام بگذارم و فقط طبق اراده او حرکت کنم و آنچه او خواسته به اجرا بگذارم، جنگ نکنم و درگیر خودخواهی و خودمحوری خودم نباشم .! 

قدرت زمانی به من داده میشود که بر روی درک خود از خدا تمرکز کنم تفکر کنم و رابطه خود را با خداوند ارتقا دهم و آن زمان متوجه میشویم که قدرت خداوند در من و با من چگونه کار خواهد کرد .! 

 من میشوم اجرا کننده و خدا فرمان دهنده و این برای من نهایت لذت بندگی است .!

 در کل یعنی من کی هستم، چی هستم، کارم چیست و نقش خود را بشناسم و به خداوند احترام بگذارم .!



به خودتان افتخار کنید:

همواره خودتان را تایید کنید، 
خودتان را هرروز در آغوش بکشید، 
با خودتان صحبت کنید و با تمام وجود به خود بگویید که من به تو افتخار میکنم، 
عاشقانه صحبت کردن با خویش را تمرین کنید ، 
روح شما بیشتر از هر تفریح، هر شادی و هر موفقیتی به تایید و تحسین خودتان احتیاج دارد، 
هر روز مواردی را که در آن قابل تحسین هستید را به خود یادآوری کنید و بابتش از خود و خدایتان سپاسگزاری نمایید.

عشق ، محبت و شادمانی چیزهایی هستند که ابتدا باید از درونتان برخیزند و سپس از بیرون شما را در برگیرند، 

خودتان را دوست داشته باشید، 
وابسته به دوست داشته شدن و عشق دیگران نباشید، 
هر تایید و تشویق از سوی شما انرژی بی حد و مرزی است که باعث انگیزه به زندگی ، موفقیت و نزدیک شدن به پروردگارتان میشود،

احترام به نفس خود ، ویژگی بارز هر انسان شاد و موفق است 
و قطعا شما از این امر مستثنی نیستید، 

شما انسانهایی شگفت انگیز،
 لایق و شایسته تمامی نعمتها و شادی های این کره خاکی بی نهایت زیبا هستید


همایش اتحاد و همدلی

به مناسبت شش سالگی انجمن افسردگان گمنام استان اصفهان

زمان: پنجشنبه 23 آبان ماه 1398
ساعت : ١۴ الی ١٧

مکان:انتهای خیابان کاوه، اتوبان شاهین شهر،ورودی خورزوق، سیتی سنتر خورزوق،طبقه ٣

منتظر قدوم سبزتان هستیم. 




 از تسلیم تا پذیرش 

با آرامش تسلیم میشویم و مراقبت از خود را به خداوندی که درک میکنیم میسپاریم »
 تسلیم و پذیرش مانند دلباختگی و عشق هستند! دلباختگی وقتی آغاز میشود که با فردی خاص روبرو میشویم! دلباختگی مستم چیزی به جز قبول مورد دلباختگی ما نیست! اما تبدیل دلباختگی به عشق مستم تلاش بسیار است! این ارتباط اولیه باید به آرامی و با صبر به پیوندی پایدار و جاودان ارتقا یابد .!

 این موضوع مانند تسلیم و پذیرش است! به آرامی به باور میرسیم که نیرویی برتر از ما میتواند توجه لازم را به ما مبذول دارد! وقتی این نیرو را در زندگی خود میپذیریم، تسلیم به پذیرش تبدیل میگردد! خود را بررسی میکنیم و اجازه میدهیم خداوند همان طور که هستیم ما را مشاهده کند! وقتی به خداوندی که درک میکنیم اجازه می دهیم به اعماق وجود ما دسترسی پیدا کند، میزان بیشتری از مراقبت خداوند را میپذیریم! از این نیرو میخواهیم ما را از کمبود هایمان رها بخشد و در جبران خطا هایی که انجام داده ایم، به ما کمک کند! سپس، شیوه جدیدی از زندگی را در پیش میگیریم، ارتباط آگاهانه خود را بهبود میبخشیم و مراقبت، راهنمایی و قدرت مداوم نیروی برتر خود را میپذیریم .!

 تسلیم نیز مانند دلباختگی میتواند آغاز رابط های طولانی مدت باشد! اما برای تبدیل تسلیم به پذیرش، اجازه میدهیم خداوندی که درک میکنیم هر روز از ما مراقبت نماید .!

 فقط برای امروز : 

"بهبودی من فراتر از دلباختگی است!
تسلیم شده ام . امروز، ارتباط آگاهانه خود را با نیروی برتر تقویت میکنم و مراقبت مداوم این نیرو از خود را میپذیریم"



 اصول سنت دوم عبارتند از :

1. اتحاد                      
2. تسلیم     
3. پذیرش                   
4. تعهد
5. بصیرت از خودگذشتگی   
6. عشق 
7. گمنامی  
8. امنیت 
9. مهمان نوازی        
10. همدلی    
11. نیت خیر           
12. فروتنی




  ای کاش مرده بودم! » 
کلام تکراری و آشنای یک افسرده ی در حال عذاب و آن هم با دلایل به ظاهر واقعی. 
تنها چیزی که انتظار داشتیم مردن بود. 
اصرار ما به ادامه زندگی در بهترین شرایط ضعیف بود. 
انحطاط عاطفی، مرگ و آگاهی آزار دهنده از اینکه هیچ چیز هرگز تغییر نمی کند، همیشه وجود داشت. 
امیدی نداشتیم و  زندگی رو به زوال ما معنا و مفهومی نداشت. 

احیای عواطف، روح و سلامت جسمانی ما به طول می انجامد. 
هر چه بیشتر در زندگی، نه صرفاً زنده ماندن تجربه کسب می کنیم، بیشتر درک می کنیم زندگی چقدر گرانبها و لذت بخش می تواند باشد. 
مسافرت، بازی با کودکی خردسال، روابط عاشقانه، گسترش افق های فکری، برقراری روابط از جمله فعالیت های بی پایانی هستند که بیان می کنند: 
من زنده هستم و میخواهم زندگی کنم » 
به دلایل بسیاری برای شادمانی و احساس سپاسگزاری از اینکه از شانس دیگری برخوردار هستیم، پی می بریم. 

 اگر در دوران افسردگی فعال میمردیم، با تلخی و مرارت از بسیاری از لذت های زندگی محروم می شدیم. 
هر روز به خاطر یک روز زندگی دیگر از نیرویی برتر خود سپاسگزاری می کنیم. 

 فقط برای امروز: 
از اینکه زنده هستم، سپاسگزارم. 
امروز کاری را برای سپاسگزاری انجام می دهم. 





یک ذهن آزاد و روشن، برای درک و دریافت حقایق آمادگی بیشتر و بهتری دارد. با ذهن آزاد و آرامش درونی قادر هستم، تا نواقص شخصیتی خود را که سد راه رُشد و تغییرات من می‌باشند، را پیدا و رفع کنیم. امروز برای رهایی از تنش‌ها و فشارها از طریق دعا و نیایش و نزدیکی به خداوند، به اهمیت دعا پی برده‌ام. امروز دعا برای من جایگاه ویژه‌ای پیدا کرده است و برای انجام مداوم و مستمر آن سعی می‌کنم. یکی از علل توجه‌ من به ارتباط با خداوند به عنوان کسی است، که سال‌ها بی‌خدا بود و خلأ معنوی داشته است. فقط ادای خداپرستی داشته است. پروردگارا: مرا یاری کن تا از طریق دعا ذهن درگیر و اسیر خود را از افکار زیانبار و منفی رها سازم. آیا در امروز دعا کردن می‌تواند مرا در رسیدن به هدف‌هایم یاری کند؟ تنها ذهن آماده و پاک و آرام قادر است، که ارتباط منطقی با خداوند داشته باشد. همیشه برای ذهن بیمار و آشفته‌ی خودم دعا می‌کنم. متوجه هستم که وقتی دعا کردم! در همان زمان دعا کردن آشفتگی‌های ذهنم آرام و رفع می‌شوند و قرار و آرامش درونی نصیبم میشود .!

‼️دعا کردن حق من است‼️




تصور کنید وقتی روزتان را با مقاومت کردن در برابر بیدار شدن شروع کنید، چه انرژی منفی‌ای شما را احاطه خواهد کرد .
وقتی به صدای زنگ ساعت این‌گونه پاسخ می‌دهید، که:
 نه وقت بیدار شدن شده!؟ 
نه نمیخواهم بیدار شوم! »
 مانند این است که به خودتان بگویید(من نمی‌خواهم زندگی کنم، حداقل نه یک زندگی رویایی)

با دید بهتری روزمان را آغاز کنیم و با دید خوبی سپری کنیم.

                                

بهبودی همراه با شکرگزاری


روزهایی هست که برخی از ما بیش از حد نسبت به حال خود تاسف میخوریم. این کار آسان است.

 ممکن است درباره اینکه زندگی ما در بهبودی چگونه باید باشد، توقعاتی داشته باشیم، انتظاراتی که همیشه بر آورده نمیشود. 

شاید برای کنترل یک فرد تلاش ناموفقی داشته ایم یا فکر میکنیم شرایط ما باید طور دیگری باشد.

 احتمالاً خود را با سایر افسردگان در حال بهبودی مقایسه کرده ایم و احساس کمبود کرده ایم. 

هر چه بیشتر برای تطبیق زندگی با انتظارات خود تلاش میکنیم، ناراحتی بیشتری را احساس میکنیم. تاسف  به حال خود، میتواند از زندگی بر اساس توقعات نشأت گیرد، نه از زندگی در دنیای واقعی.    

وقتی دنیا با انتظارات ما سازگاری
 نداشته باشد، اکثر اوقات انتظارات
 ما هستند که نیاز به سازگاری دارند،
 نه جهان.

 میتوانیم از مقایسه زندگی امروز خود
 با شیوه سابق آن شروع کنیم و نسبت به بهبودی خود حس سپاسگزاری پیدا کنیم.
 
میتوانیم با شمارش چیزهای خوب در
 زندگی خود این اقدام را گسترش 
دهیم و سپاسگزار باشیم از اینکه دنیا 
با توقعات ما مطابقت نمیکند، بلکه فراتر
 از حد آنهاست. 

اگر کارکرد قدمهای دوازده گانه را ادامه دهیم و سپاسگزاری و پذیرش را پرورش دهیم، میتوانیم رشد، خوشبختی و آرامش خاطر بیشتری را در آینده انتظار داشته باشیم.  

در بهبودی چیزهای زیادی در اختیار ما قرار گرفته است.

 پذیرش زندگی، فقط برای امروز، ما را
 از دلسوزی نسبت به خود رها میسازد. 



فقط برای امروز:  

زندگی خود را درست همان طور که
 است همراه با شکرگزاری می پذیرم


شما می‌توانید احساسات را هم مثل تغییرات فیزیولوژیک در بدنتان حس کنید، مثلاً وقتی خجالت‌زده می‌شوید، صورت‌تان قرمز می‌شود و با هجوم خون به صورت‌تان احساس گرما می‌کنید. یا در زمان ترس ممکن است حس تنگی و فشاری در شکم‌تان احساس کنید.
دکتر مِرکولا می‌گوید، تعریف کلاسیک استرس هرگونه تهدید واقعی یا خیالی و واکنش بدن شما نسبت به آن» است. واکنش طبیعی بدن شما به استرس می‌تواند تأثیری شگرف بر عملکرد سیستم ایمنی‌تان، شیمی مغز، سطح قندخون، توازن هورمونی و خیلی چیزهای دیگر داشته باشد.

محققان بخش روانشناسی دانشگاه کارنگی ملون در پنسیلوانیا می‌گویند، عوامل روانشناسی می‌توانند بر سیستم ایمنی بدن و بیماری‌های مربوط به آن اثر بگذارد. همچنین در این تحقیق مشخص شد که عواملی مثل استرس، احساسات منفی، افسردگی بالینی، حمایت اجتماعی، و سرکوب و انکار می‌توانند بر شاخص‌های سلولی و هومورال وضعیت و عملکرد سیستم ایمنی اثر بگذارند.

احساسات منفی تأثیر مهمی بر سیستم ایمنی بدن دارند. دست‌کم درمورد بیماری‌هایی که کمتر عفونی هستند (سرماخوردگی، آنفولازا، تبخال). شواهد زیادی نشان می‌دهند که استرس و احساسات منفی و شروع بیماری‌ها و پیشرفت آن مرتبط هستند. به‌عبارت دیگر، اگر حال و روحیه‌تان خوب نباشد، احساس ناراحتی کنید، استرس داشته باشید، یا عصبانی باشید، احتمال مریض شدنتان، حتی چیزی مثل آنفولانزا، بیشتر است.

برخلاف احساسات منفی که در بدن انباشته می‌شوند، احساسات مثبت به بیرون کردن تأثیرات احساسات منفی در بدن کمک می‌کنند. احساسات مثبت در بدن انباشته نمی‌شوند، ولی گفته می‌شود که بر تغییرات سلولی اثر گذاشته و عملکرد طبیعی بدن را بهبود می‌بخشند.

۹۸درصد بیماریهایی که تجربه میکنیم ریشه روان تنی دارند .و اگر به موقع شناسایی و درمان شوند .براحتی با کمترین هزینه سلامتی جسمی و روانی بیشتری برای شخص به ارمغان میاورند 
استفاده از دارو فقط به عنوان تسکین برای لحظاتی عمل میکند که با در نظر گرفتن عوارض دارویی در بلند مدت نه تنها سودی برای شخص ندارد که باعث زیان نیز میشود .


 تاثیرات نیروی برتر در هنگام شرکت در وجدان گروه :

1. گذشتن از خواست و اراده شخصی برای یک افسرده سخت است اما در وجدان گروه امکانپذیر میشود.
2. تسلیم در برابر رای صادره از وجدان گروه.
3. احترام متقابل و گوش دادن به صدای تنها.
4. آشکار شدن خواست خدا در فرایند وجدان گروه و در درازمدت درک من را افزایش میدهد.



موقع خشم یا خوشحالىِ زیاد،.  تصمیم نگیریم!

 نتیجه یک تحقیق روان شناسی نشان داده که وقتی انسان هیجان‌ زده می‌شود، عقل و خِرد او به یک‌ سوم، افت پیدا می‌کند (چه مثبت و چه منفی، چه عاشق و چه عصبانی، پر از خشم و نفرت و یا محبت افراطی و)

اگر فرد دارای  IQ (ضریب هوشی) ١٨٠ هم باشد و جزو نوابغ هم محسوب شود، وقتی هیجان‌زده شود، ضریب هوشی‌ به ٦٠  می‌رسد (نُرمالِ ضریب هوشی، ١٠٠ است)، 
یعنی مثل یک آدم عقب‌مانده تصمیم می‌گیرد.

 خونسردی، آرامش و متانت و تصمیم نگرفتن در لحظه های خشم و عصبانیت و یا عشق زیاد، راهِ درست زندگی کردن و موفق و خوشبخت شدن است.



اگر خود را به هستی واگذاری 
پیروز می شوی. 
بی درنگ 

تاج پادشاهی بر سر خواهی نهاد. 
به دنبال خواست خود رفتن خود محوری است. 

خواست خدا را جاری ساختن، 
واگذاری و تسلیم شدن در برابر اوست. 

با خدا بودن و در خدا بودن، 
پیروزی است. 

هیچ فتح و ظفری بالاتر از آن نیست.






تا وقتی که زندگی خود را با دیگران مقایسه می‌کنم، از احساس بهبودی و رهایی لذتی نخواهم برد. چون بعضی‌ها توانایی و چیزهایی دارند که من ندارم، همین مسئله برای بهم ریختن من کافی است، وقتی به مقایسه‌ها فکر می‌کنم در دام تأسف و افسوس خوردن گرفتار می‌شوم. برنامه خودیاری قدمها برای افرادی مثل من که وابستگی‌های متفاوتی دارند، طراحی شده است، که بی‌خودی غم و غصه نخوریم. در این اصول به روابط بین خود و خداوند بیشتر اهمیت داده شده است، که می‌تواند مرا از مقایسه‌ها و ناامیدی‌ها برهاند. بعضی از ما از به کار بستن این اصول سرباز می‌زنیم، دلیل این کار به خاطر همان مظلوم‌نمایی و مقایسه‌ کردن‌هاست، که ما را از ادامه‌ی برنامه ناامید می‌کند. امروز با این که می‌دانم به کمک نیاز دارم ولی ذهنیت من به خاطر داشتن ترس فعال مانع تقاضای کمک شدن می‌شود، احساسی به من دست می‌دهد که اگر کمک بخواهم، انگار گدایی کرده و شخصیت و غرورم زیر سؤال کشیده می‌شود. امروز تا وقتی که خودم را سرزنش و ملامت و مقایسه می‌کنم، درهای بهبودی را به روی خود بسته‌ام، اینکار به راحتی من را دوباره به افسردگی دچار می‌کند. بیماری من چند وجهی و کاملاً مجهول و ناشناخته است .!

‼️من، دشمنِ خودم هستم‼️



خداوند در وجود همه‌ی ما احساسات و عواطف و فضیلت‌هایی به ودیعه گذاشته است، که ما را قادر به زندگی و ارتباط با احساسات خودمان می‌کند، لذت بردن از لبخند شیرین عزیزی، آزردگی خاطر از رفتار کسی، لذت احساس باد خنک در صحرا روی پوست بدنمان، گرمای حیات بخش وسایل حرارتی در زمستان، لذت بردن از تماس لباس‌های نرم و لطیف و لذت تماشای خود در لباس زیبا و دیدن طبیعت و.! امروز اصول برنامه‌ی خودیاری جایی برای کینه‌توزی و نفرت و انتقام درنظر ندارد، چون وقتی خود را دوست دارم، حال خودم را خراب نمی‌کنم. اصول هر روزه‌ی برنامه روی آرامش و صلح و عشق ورزیدن به خود و دیگران استوار شده است. آیا خداوند را به خاطر ارزش‌هایی که بر اثر رسیدن به خود پیدا کرده‌ام، سپاسگزاری می‌کنم؟ امروز زندگی‌ام را بر مبنای دوستی و احترام متقابل با خود و دیگران برنامه‌ریزی می‌کنم. آیا بهتر نیست به جای توجیه شرایط و موجه جلوه دادن رفتارهای ناسالم و بزرگ‌نمایی خلأها و کمبودها، یک فهرست ریشه‌یابی منطقی از رنجش‌هایم بکنم، تا برای همیشه با آنها خداحافظی کنم؟ چرا دست از سرخودم برنمی‌دارم⁉️

"بخاطر زندگی و ارزش‌های جدید سپاسگزارم






جلسات عالی بوده اند! هر شبی که حضور یافته ایم، با سایر افسردگان برای مشارکت تجربه، نیرو و امید دور هم جمع شده ایم. هر روز برای ادامه بهبودی خود آنچه را در جلسات یاد گرفته ایم، استفاده میکنیم! در این میان، زندگی جریان دارد. کار، خانواده، دوستان، مدرسه، ورزش، سرگرمی، فعالیتهای جمعی، تعهدات مدنی همگی مستم صرف وقت است! مقتضیات زندگی روزانه گاهی اوقات ما را به این پرسش وا میدارد : 

⁉️تا کی باید به جلسات بروم⁉️

بهبودی یک اتفاق نیست که بیافتد و تمام، یک روند و شیوه ی زندگیست. تا زنده ایم می آموزیم و در مسیر رشد قرار خواهیم داشت



۱- دیگران نیز مثل شما نه کامل هستند؛ نه بدون اشتباه! اولویت‌ها، دغدغه‌ها و عقاید آنها نیز دقیقا مثل شما نیست! در ضمن، شما هم تعیین کننده این نیستید که حق چیست؛ تنها با چه کسی است و چه مجازاتی باید بشود، اگر کسی از حق گذشت! به همین خاطر بهتر است بپذیرید که اولا دیگران نیز ممکن است نقص، خطا و اشتباه داشته باشند. دوما ممکن است مثل من و هم عقیده با من نباشند یا نیازها، اولویت‌ها و دغدغه‌های من را درک نکنند؛ پس بهتر است به تفاوتهای آنها با خودم احترام بگذارم و در نهایت سوما اینکه من یا رفتارم، معیار و قانون تعیین کننده حق نیست! گاهی نیز حق تنها با یک طرف نیست و یا ممکن است من اشتباه کنم.

۲- آیا اگر کسی به من بدی کرد یا مرتکب اشتباهی در حق من شد؛ باید بی‌خیال شوم!؟ خیر؛ طبیعی است که شما‌ ناراحت شوید و یا اینکه قاطعانه و محترمانه اعتراض کنید؛ اما اینکه بدترین توهین‌های نژادی، خانوادگی و شخصیتی را نثار طرف کنید و او را از مرتبه انسانی پایین بدانید دیگر درست نیست! این دیدگاه هم وجود دارد که اگر کسی به شما بدی کرد می‌توانید جایگاه آن شخص را در ذهنتان به درجه دوم منتقل کنید یا او را از دایره توجهتان خارج کنید؛ اما به او برچسب آدم بد و بی‌ارزش نزنید.

۳- دیگران ممکن است به شما ظلم و بدی کرده باشند یا مشکلاتی برای شما ایجاد کرده باشند اما بررسی کنید و از خود بپرسید: چه تاثیری در ایجاد این مشکل داشته‌ام؟ یا چه نقشی در ایجاد یا تشدید این شرایط داشته‌ام؟ اگر هم دیگری ایجاد کرده است من چه مشارکتی با او داشته‌ام؟ اگر هم من مشارکتی نداشته‌ام آیا با رفتار و گفتار یا هیچ کاری نکردن، اجازه داده‌ام؟ اکنون چه مسئولیتی در برابر این مشکل‌ دارم؟ اینکه من مقصر نیستم یا نبودم؛ چیزی از واقعیت و مسئولیت من کم نمی‌کند! پذیرش و مسئولیت پذیری به معنای قربانی بودن و تسلیم شدن در برابر مسئله نیست؛ بلکه اتقاقا باعث می‌شود خودتان را مسئول بهبود اوضاع و حالتان بدانید و واقعیت موجود را انکار نکنید!

۴- هیچ شرایط بی‌نقص و هیچ آدم کامل و بی‌خطایی وجود ندارد! باید جهان و آدمیان را همینطور که هستند بپذیریم و تلاش نکنیم آنها را بر اساس عقاید و میل خود تغییر دهیم‌. ما یا بخشی از مسائل هستیم یا بخشی از راه‌حل! پس هیچ کسی را بخاطر شرایطی که در آن هستید سرزنش نکنید و به جای آن، مسئولیت خودتان و تغییر اوضاعتان را بر عهده بگیرید. خطاهای خود و دیگران را بپذیرید تا از آنها بیاموزید.‌ ما نمی‌توانیم کنترل کاملی بر دیگران و شرایط بیرونی داشته باشیم اما می‌توانیم بر واکنش خود نسبت‌ به شرایط کنترل داشته باشیم.





درد عاطفی نشأت گرفته از کمبودهای عاطفی و خلأهای دوران کودکی است و یا علت درد وجدان داشتن نواقص شخصیتی و یا کمبودهای اخلاقی می‌باشد. برای رفع آن نیاز به تغییرات شخصیتی و رُشد هویتی و اخلاقی است. هر چند کسی تمایل ندارد درد بکشد، ولی درد کشیدن در مرحله‌ی خودسازی و خودشناسی یک نعمت است. امروز وقتی بدون ترس با دردهایم روبه رو می‌شوم، قادر هستم آن را شناسایی و پیدا کرده و برای رسیدن به آرامش درونی، در صدد پیدا کردن راهی باشم که دردهایم را آرام‌تر کنم. امروز توانایی دارم به لطف خداوند درد فیزیکی و عاطفی خودم را تحمل کنم و برای برطرف شدن آن‌ها با دعا کردن از خداوند کمک بخواهم. آیا هنوز هم به دنبال مسکنی برای آرام کردن دردهایم هستم؟ امروز حساسیت‌هایم را کمتر کرده و به درد به صورت یک واقعیت مسلم نگاه می‌کنم. زندگی بدون درد نیاز به آرامش و تسکین ندارد. شکم سیر هم نیاز به غذا ندارد. کسانی نیاز به آرامش و تسکین دارند که در زندگی‌شان درد کشیده و نتیجه‌ی آن را امروز احساس می‌کنند. امروز از درگاه خداوند ملتمسانه تقاضا دارم که بتوانم توانایی‌هایم را بیشتر روی دعا و مراقبه قرار دهم .!

زندگی بدون درد، خواب بدون بیداری است‼️


لازمه ی یک انتخاب خوب
خودشناسی و خودآگاهی خوبه
.
 ما آدمها از زمانی که به دنیا میایم، به خاطر والدین و اعضای خانواده گسترده، محیط و حتی ژنتیک و از همه مهمتر نشدن نیازهای درونی و روانی مون مثل امنیت، محبت، عشق، دلبستگی، ثبات، ارزشمندی و عزت نفس و حتی عدم پذیرش ناکامی دچار آسیب هایی میشیم. حالا بعضی ها کمتر، بعضی ها  بیشتر.
این آسیب ها تو عمیق ترین لایه های درونی و وجودی ما رخنه میکنن و به موازاتِ اینکه در سیر رشد هرچه بیشتر تکرار بشن، اوضاع وخیم تر میشه. 

اوضاع ازاین جهت وخیم میشه که وقتی بزرگسال میشیم، حالمون خوب نیست، انگار درونمون تُهی هست، زندگی پوچ و بی معناست، احساس بی ارزشی و دوست نداشتنی بودن همه وجودمون رو در بر میگیره، بی کفایتی دست از سرمون برنمیداره، ترس از دست دادنِ مداوم، دمی آرامش داشتن رو ازمون میگیره.

با این حال درونیِ بیقرار و ناآروم و پرتنش، وارد رابطه ها میشیم، انتظار داریم اون آدم روبه رو مرهمی باشه برای زخمهای درونیِ ما. حال بدمون رو خوب کنه و همه اون نیازهای نشده رو یکجا پاسخگو باشه. تو رابطه فعلی با پرتوقعی، با خشم ، با کنترلگری، با چسبیدن، با قضاوت کردن، با متهم کردن واکنش نشون میدیم. طرف مقابل فاصله میگیره، دورتر میشه، میره و ما میمونیم و حجم انبوهی از احساساتی که بارها و بارها برامون تکرار شده. طرد، غم، خشم، سوگ، بی ارزشی

دورِ معیوبی که مدام تکرار میشه. یک ‌ جایی باید خودخواسته تلاش کنیم این چرخه ی معیوب رو قطع کنیم. گذشته رو نمیشه تغییر داد، اما عملکرد امروزمون رو میتونیم تغییر بدیم، اما میتونیم گذشته رو تداوم ندیم و این سهم و نقش ماست و این مسئولیتِ ماست، چون الان دیگه اون بچه ی کوچیک دیروز نیستیم. 


وقتی به خودتان عمیقا عشق بورزید؛ هر جا می‌روید از شما انرژی مثبتی به دیگران می‌رسد. دیگران دوست دارند با شما در ارتباط باشند و از شما انرژی بگیرند. اگر کسی هم با شما رفتار نامناسبی داشت آن را به خودتان نمی‌گیرید و نسبت به خودتان احساس بدی پیدا نمی‌کنید. اما وقتی خودتان را دوست نداشته و برای خود ارزش و اعتباری قائل نباشید مسلما می‌خواهید ارزشمندی و اعتبار را از دیگران بگیرید. پس به تایید دیگران وابسته شده و احساس شما نسبت به خودتان تا اندازه زیادی به برخورد دیگران وابسته می‌شود. شما هر رفتار دیگران را به خودتان می‌گیرید و سریعا می‌خواهید باورهای منفی در مورد خودتان را به هر دلیلی تایید کنید و اما کسی که چنین است حتما دلایلی نیز پیدا خواهد کرد! از ابرو بالا انداختن و سلام نکردن دیگران گرفته تا شنیدن "نه" از آنها

روی بیرون تمرکز می‌کنید و می‌خواهید نیازهای همه را برآورده کنید تا احساس خوبی نسبت به خودتان پیدا کنید! اما این احساس به وجود نمی‌آید! زیرا ابتدا باید برای خودتان وقت گذاشته باشید و نیازها و عواطف خود را پاسخ داده باشید تا این منبع سرشار از انرژی بتواند به بیرون نیز سرایت و به دیگران نیز کمک کند. مگر می‌شود وقتی حساب بانکی‌اتان خالی است مبلغی به کسی کمک کنید؟! عشق شما به دیگران وقتی واقعی‌تر و عمیق‌تر خواهد شد که توانسته باشید ابتدا آن را بی قید و شرط به خودتان ببخشید؛ در غیر اینصورت محبت شما به دیگران طلبکارانه و معامله گرایانه می‌شود! اصولا محبت می‌دهید با این هدف که بگیرید! آدمی که همیشه به فکر گرفتن است تا بخشیدن، پس همیشه حس بدهکاری یا طلبکاری نسبت به دیگران دارد و لذتی هم از بخشش خود نخواهد داشت. چنین آدمی، آدمی فقیر است!

محبت شما به خودتان، مقدمه و پیش شرطی است تا شما بتوانید دیگران را نیز بدون توقع بپذیرید و دوست بدارید. زیرا وقتی شما برای محبت به خودتان هزار شرط و قانون داشته و همیشه نسبت به خود احساس شرمندگی و گناه دارید چگونه می‌توانید دیگران را قضاوت نکنید و آنها را همانگونه که هستند بپذیرید؟! پس بیهوده است که با تغییر دیگران بخواهید خودتان را بهتر کنید و دوست بدارید! اما وقتی به خودتان برسید و برای خود وقت بگذارید؛ نقاط مثبت خود را تحسین کنید و با عشق نقاط ضعفتان را از میان بردارید؛ باعث می‌شود در این فضای مثبت درونی رشد کنید. شگفتی‌هایی از خود می‌بینید که تا حالا قادر نبودید ببینید. شما در این حالت چون تمرکزتان نیز نسبت به خودتان بیشتر می‌شود کمتر دچار اشتباه خواهید شد. وقتی خودتان را دوست بدارید و بپذیرید انگار دنیایتان عوض می‌شود!



"مراقبه در زندگى روزمره"

در زندگى روزمره
به این ترتیب این مراقبه را تمرین كنید:

كارى را كه به طور معمول
فقط به منظور رسیدن به نتیجه‌اى
انجام مى‌دهید،
با توجه كامل انجام دهید
تا خودِ آن كار به نتیجه تبدیل شود.

براى نمونه
هربار از پله بالا و پایین مى‌روید،
به هرگام،
هرلحظه و حتى هر نفَس
با دقت توجه كنید.

به طور كامل در حال باشید.

هنگام شُستن دست،
به تمامىِ دریافت‌هاى حسىِ
مربوط به این كار توجه كنید:
صدا و
احساس آب،
حركت دست‌ها،
عطر صابون و مانند این‌ها.

هنگامى كه
سوار اتومبیل مى‌شوید،
پس از آن كه در را بستید،
چند ثانیه تأمل و
بر جریان تنفس خود تمركز كنید.

نسبت به احساسِ آرام و
درعین حال نیرومندِ
"حضور" در "حال"
هشیار شوید.

براى اندازه‌گیرىِ
میزان موفقیت شما در این تمرین،
معیارِ معینى وجود دارد:
مقدار آرامشى كه
در درون احساس مى‌كنید. 



آیا اطراف خود را تنها از آدمهایی که شبیه شما هستند پر می‌کنید؟ 



اگر تنها با آدمهایی ارتباط برقرار می‌کنید که فکر می‌کنید چون شما را دوست دارند با شما مخالفتی نمی‌کنند یا چون همیشه موافق شما بوده و به تفکر و عقاید شما شبیه هستند؛ پس دوست و خیرخواه شما هستند اما دیگران که متفاوت با شما هستند دشمن و بدخواه شما هستند؛ پس ممکن است نتوانید افراد متفاوت با خود را بپذیرید و تنها در جمع افرادی که شبیه شما هستند باشید. 
 
و از آنجایی که ما به عنوان یک موجود اجتماعی خود را در آینه جامعه می‌بینیم در این حالت، هیچ تغییری در افکار شما رخ نداده و چون افکارتان مورد بررسی و نقد دیگران قرار نمی‌گیرد به خطاهای فکری و ادراکی خود نیز پی نمی‌برید. در واقع شما نتوانسته‌اید متفاوت‌تر از والدین، دوستان و نزدیکان خود فکر کنید! همیشه نظر خود را بر اساس قضاوت آنها تنظیم می‌کنید و افکار مخالف و مختلف را پس می‌زنید. حالا کافیست درون این افراد تعدادی هم باشند که شما را بد بدانند فاجعه می‌شود و دیگر نظر مثبتی نسبت به خودتان نخواهید داشت چون نسبت به تایید آنها وابستگی و عادت پیدا کرده‌اید! 


اگر انتظار انتقاد از دیگران نداشته باشید: 

هنوز خیلی از ما فکر می‌کنیم چون فلانی دوست من است نباید از من انتقاد کند یا اگر او دوست من بود پس روی حرف من حرفی نمی‌زد! اگر دوستان خود را فقط از آنهایی انتخاب می‌کنیم که در هر شرایطی موافق ما هستند پس ما هیچ وقت در کنار آنها به آدم بهتری تبدیل نمی‌شویم و نمی‌توانیم خطاها و نقص‌های خود را در آینه آنها ببینیم.

شما از اینکه نقص داشته باشید می‌ترسید یا می‌ترسید دیگران متوجه نقص‌ها یا نیازهای شما شوند؛ پس نمی‌گذارید کسی افکار شما را تحلیل کند و در برابر هر انتقادی وارد موضع دفاعی می‌شوید و می‌خواهید با آن برخورد کنید. دوست شما کسی نیست که همیشه شما را تایید می‌کند یا فقط عیبهای شما را می‌بیند؛ بلکه کسی است که علاوه بر اینکه نقاط قوت شما را می‌بیند و تعریف می‌کند کمک می‌کند شما ضعفهای خود را پیدا و خود را اصلاح کنید. 
 
ما در تعاملات اجتماعی با افراد مختلف می‌توانیم رشد کنیم نه اینکه اجازه دهیم فقط گروه خاصی به ما نزدیک شده یا فقط افکار خاصی به ذهن ما وارد شود.‌ معمولا این حرف و انتقاد دیگران نیست که قدرت دارد ما را برنجاند؛ مخصوصا اگر توهینی در آن نباشد بلکه تفسیری که از حرف دیگران داریم ما را بیشتر می‌آزارد و آسیب می‌زند‌. زیرا وقتی من ضعفهایی داشته باشم که نتوانسته باشم آنها را بپذیرم؛ پس هر حرفی از دیگران را به خودم نسبت می‌دهم و فکر می‌کنم ارزش من را زیر سئوال برده است و به دنبال آن احساسات و رفتارهای ناراحت کننده‌ای از من سر می‌زند.

حتی ممکن است برای اینکه واکنش تند خود را توجیه کنم و دیگران را هم بفهمانم که حواسشان باشد من را ناراحت نکنند و زیاد به من نزدیک نشوند؛ می‌گویم: من حساسم! اما حساس بودن، خاصیت و قابلیت ممتاز شما نیست که با افتخار از آن یاد کنید؛ بلکه نقصی در شما هست که باید آن را برطرف کنید. شما فکر می‌کنید باید نسبت به تمام امور مخالف عالم، واکنشی تند نشان بدهید وگرنه از شما سوءاستفاده شده و به حقوق شما می‌شود! اما واقعا اینطور نیست. این حس و حال مورد سوءاستفاده قرار گرفتن را کنار بگذاریداتفاقا گاهی برای اینکه ارزشهایتان خدشه‌دار نشود؛ باید بی‌‌هیچ واکنشی از کنار برخی اتفاقات بگذرید و دور شوید. 

 برای رهایی از افکار مزاحم و منفی  چکار کنم؟

ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻣﺰﺍﺣﻢ ﺑﻪ ﺫﻫﻦ ﺷﻤﺎ ﺁﻣﺪ، ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻱ ﺑﻠﻨﺪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ‏ﺍﻳﺴﺖ‏» ﺑﺪﻫﻴﺪ. 

ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺧﻴﻠﻲ ﺳﺨﺖ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﻲ ﺭﺳﺪ، 
ﺍﻣﺎ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺁﻥ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺮﻭﺭ ﺣﻮﺍﺱ ﺷﻤﺎ ﭘﺮﺕ ﺷﻮﺩ . 

ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻳﺴﺖ، ﭼﻨﺪﻧﻔﺲ ﻋﻤﻴﻖ ﺑﮑﺸﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻋﺎﺩﻱ ﺧﻮﺩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﻫﻴﺪ.
 ﻳﺎ
 اﮔﺮ ﺍﻣﮑﺎﻧﺶ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ، ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺗﻐﻴﻴﺮ ﺩﻫﻴﺪ 
ﻳﻌﻨﻲ: ﺍﮔﺮ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻫﺴﺘﻴﺪ، ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮﻳﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻡ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻭﻳﺪ. 

ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺷﻠﻮﻍ ﮐﻨﯿﺪ. 
ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻧﺴﺒﺘﺎ ﺯﯾﺎﺩ ﺭﺍﻩ ﺩﺭﻣﺎﻧﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩ ﯾﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ، ﭘﯿﺸﺪﺍﻭﺭﯼ ﻭ ﺍﺭﺯﯾﺎﺑﯽ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ .
 ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﺯﯾﺎﺩ ﻭ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ﻫﺎﯼ ﺳﺎﻟﻢ، ﻓﮑﺮ ﺷﻤﺎ ﺭﺍﺩﺭﮔﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ 
ﻭ ﺑﺎ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻨﻔﯽ ﺑﺎﻓﯽ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ.



توجه توجه
برای اطلاع از آدرس جلسات 
انجمن افسردگان گمنام
از چند طریق میتوانید اقدام نمایید:

1.مراجعه به بخش آدرس جلسات وبلاگ
2.تماس با شماره ی کمیته آدرس جلسات
که در صفحه ی اول وبلاگ موجود می باشد
3.مراجعه به اینستگرام یا تلگرام انجمن
که آدرس آن در صفحه ی نخست موجود می باشد

با تشکر از شما، شاد باشید

چگونه آرامش را در درون خود بیابیم؟


پیدا کردن آرامش درونی، نیاز به تلاش و اراده ای قوی دارد و همیشه به آن آسانی نیست که برخی از مردم دوست دارند باور کنند. اما اگر عمیقاً درون خود را جست و جو کنید و دردها و صدمات قدیمی را رها کنید، می توانید آن را در درون خود بیابید.
آنچه بدان احتیاج دارید: زمان- اراده- قلم و کاغذ

قدم (1): لیستی از 5 مورد برجسته ای که شما را از یافتن آرامش ذهنی باز می دارد، تهیه کنید.  دردهای قدیمی، ترس ها، حسرت، استرس و . کنار هر یک از موارد، نام فردی را که بیشتر از همه از آن مسئله صدمه می بیند، یادداشت کنید. بیشتر اوقات، تنها جواب "خود شما" خواهید بود!

قدم (2): حالا فقط افرادی را که موجب صدمه دیدن شما می شوند، در نظر بگیرید. به هر کدام، برای 5 دقیقه فکر کنید. درد و حسرت را حس کنید. آیا چیزی تغییر کرده است؟ نه. پس دیگر زمان آن رسیده که ببینید چگونه می توانید خود را رها کرده و از هر یک عبور کنید.

قدم (3): این فرآیند، همیشه هم خیلی ساده نیست. پس اگر حتی بعد از چند بار تکرار، موفق به رسیدن به قدم بعد نشدید، به هیچ وجه خودتان را سرزنش نکنید. چون با هر بار تکرار، شما می توانید مدت طولانی تری این کار را انجام داده، ولی کمتر اذیت شوید . به عبارت دیگر - خودتان را ببخشید!

قدم (4): برای هر فردی که در حال فکر کردن به او هستید، فرآیند تفکر خود را تغییر دهید. این همان قدرت اراده ی محض است؛ و شما می توانید آن را انجام دهید! وقتی درون خود را حس می کنید، از خود بپرسید "چه کس دیگری از این موضوع رنج می برد؟". جواب شما قطعاً این است: "هیچ کس". بگذارید این اولین قدم شما برای بخشیدن خودتان باشد. بدین ترتیب شما به خود این اجازه را می دهید که دیگر به خاطر چیزی که هیچ کس حتی به آن فکر هم نمی کند، خودتان را ناراحت نکنید.

قدم (5): فکرتان را عوض کنید. موضوعی را که به آن علاقمندید انتخاب کرده و به آن فکر کنید. اتاقی از خانه تان را در نظر گرفته و آن را در ذهن خود با رنگ ها و وسایل دلخواهتان از نو بچینید. هزینه ها در رویای شما مطرح نیست! آقایان می توانند یک ماشین یا حتی کابینی در جنگل را انتخاب کرده و آن را همان گونه که می خواهند رو به راه کنند. همان طور که در رویا به سر می برید، به دفت به تک تک وسایل، رنگ ها و صداها فکر کنید. این تمرین به شما کمک می کند که از افکار دردآور دور شده و در یک جریان فکری پویا قرار بگیرید.

قدم (6): هر چه بیشتر می گذرد، متوجه می شوید که در میان این تمرینات، زمان بیشتری برای فکر کردن به چیزهایی که دوست دارید چیدا می کنید. اگر حتی برای استفاده از این زمان و یادآوری به خودتان، نیاز به چسباندن یادداشت در جاهای مختلف دارید، پس آن را انجام دهید! تنها بیاموزید که به افسردگی که مسائل برایتان ایجاد کرده بودند، فکر نکنید. شما می  خواهید که ذهن خود را کاملاً دور از این مشکل نگه دارید.

قدم (7): آیا احساس گناه می کنید؟ این امری طبیعی است و باید متوقف شود. داشتن احساس گناه، منجر به افسردگی خواهد شد و این راه حل مورد نظر ما نیست. اگر درد و رنج شما، مربوط به گذشته است و چیزی هم نمی تواند تغییر کند، فرآیند تفکر را متوقف کنید.

قدم (8): بعد از چندین ماه، دوباره به لیست خود بازگردید و مواردی را که موفق به عبور از آنها شده اید را خط بزنید. این بدین معنا نیست که شما آن ها را فراموش کرده اید، بلکه فقط متوجه شده اید که ومی ندارد به چیزی که فقط و فقط به شما و زندگیتان صدمه می زند، فکر کنید. خودتان را ببخشید و به مرحله ی بعدی بروید.

قدم (9): برای خنثی کردن درد و رنج، برای خود یک عشق ایجاد کنید. این عشق می تواند به یک شغل، انسان، سرگرمی یا هر آنچه که ذهن شما را به سمت جلو سوق می دهد، باشد. هر رنجی را که رها می کنید، جایی برای افکار مثبت و سازنده باز می شود. یک کار خوب برای خودتان و دنیای اطرافتان انجام دهید. فراموش نکنید که شما به یک دلیلی این جا هستید. پس کشف کنید و نیرویی مثبت به زندگی هدیه کنید. این هیچ اشکالی ندارد که شما احساس خوبی داشته باشید



نوع نگاه شما به اتفاقات اطرافتان است که در شما احساسات خاصی به وجود می‌آورد. اگر این حقیقت را نپذیرید همیشه در رنج خواهید بود. وقتی باران می‌بارد این شما هستید که تصمیم می‌گیرید چگونه به آن نگاه کنید. مثلا به آن بد و بیراه بگویید و ناراحت از کثیف شدن ماشین خود باشید یا اینکه از طراوت هوا لذت ببرید با وجود اینکه ماشین شما هم آلوده شده است! پس عموما مهم نیست چه شده است؛ مهم این است آنچه اتفاق افتاده است را شما چگونه برداشت می‌کنید؟ چطور آن را احساس و تجربه می‌کنید؟ جلوی اتفاقات را نمی‌توانیم بگیریم تا ما بدون نگرانی زندگی کنیم! نمی‌توانیم همه را طبق میل خود عوض کنیم تا آرام زندگی کنیم! اما آنچه قابل کنترل و در اختیار ماست؛ افکار، برداشت و نگرش ماست؛ نسبت به دیگران و آنچه برای ما رخ می‌دهد. اینها را می‌توانیم تغییر دهیم. اما ابتدا بایستی باور کنید که نگاه و نگرش شما در اختیار شماست نه اینکه شما قربانی و دست بسته‌ی حوادث و دیگران هستید!

فکر می‌کنم دو گام اساسی لازم است بردارید. ابتدا تنها آگاهی پیدا کنید چه افکار و احساساتی دارید؟ آنها را در وقت هیجانات و موقعیت‌های مختلف بنویسید. می‌توانید از درمانگری کمک بگیرید تا راه بیفتید. آگاهی عمیق و واقع بینانه، در بیشتر مواقع، شرط رهایی از بند افکار و عقاید غلط است. مورد بعدی مثل یک دانشمند یا محقق، افکار و عقاید خود را به بوته‌ی آزمون و آزمایش بگذارید. آیا من در مورد این موضوع، درست فکر می‌کنم؟! چه مدارک و شواهدی افکار و عقاید من را تایید می‌کند؟ آیا استدلال‌ها و قضاوت‌های من، منطقی، واقع‌بینانه و عقلانی هستند؟ چه چیزهایی در این اتفاق می‌بینم؟ با چه حس و هیجانی آنها را می‌بینم؟

این شیوه‌ی برخورد، اولا باعث می‌شود از افکار اتوماتیک و رفتار واکنشی خود آگاه شوید. این آگاهی که همراه با دقت و توجه است، موجب می‌شود خودآگاه شوید. یعنی از تاثیر افکار و عقایدتان بر هیجانات و رفتارتان آگاه شوید‌ و عادتهای غلط را پیدا کنید. توجه، موجب توقف عادت می‌شود. دوم اینکه، این شیوه برخورد باعث می‌شود خودتان را از افکار و عقایدتان جدا کنید. از جلد من، بیرون بیایید! اکثر ناراحتی‌های ما در اثر این است که می‌گوییم فلانی با من مخالفت کرده است! او از من انتقاد کرده است؟ او اگر من را دوست داشت من را تایید می‌کرد! فلانی دشمن من است که مثل من نیست! اگر ما خود را چسبیده به افکار، عقاید و رفتارمان بدانیم هر برخورد دیگران را به خودمان نسبت می‌دهیم! مخالفت با عقیده ما می‌شود دشمنی با خود ما! موافقت نکردن با نظر ما مساوی می‌شود با دوست نداشتن ما!




وقتی به جلسات افسردگان گمنام می آییم روی بهبودی خودمتمرکزمیشویم.

درمیابیم که تسلیم وتوقف جنگ ،اولین قدم دربرخوردافسردگیمان است.

اجازه میدهیم که خداوندبه هرشکلی که او رادرک میکنیم ،عنان زندگیمان رادردست گیردوکمک کند تاسلامت عقل وارامش به ما بازگردد وراهی که به رهایی اززندان افسردگی ختم میشود راپیش پایمان بگذارد.


برای رهایی از افکار مزاحم و منفی  چکار کنم؟

ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻣﺰﺍﺣﻢ ﺑﻪ ﺫﻫﻦ ﺷﻤﺎ ﺁﻣﺪ، ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻱ ﺑﻠﻨﺪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ‏ﺍﻳﺴﺖ‏» ﺑﺪﻫﻴﺪ. 

ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺧﻴﻠﻲ ﺳﺨﺖ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﻲ ﺭﺳﺪ، 
ﺍﻣﺎ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺁﻥ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺮﻭﺭ ﺣﻮﺍﺱ ﺷﻤﺎ ﭘﺮﺕ ﺷﻮﺩ . 

ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻳﺴﺖ، ﭼﻨﺪﻧﻔﺲ ﻋﻤﻴﻖ ﺑﮑﺸﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻋﺎﺩﻱ ﺧﻮﺩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﻫﻴﺪ.
 ﻳﺎ
 ﺍﮔﺮ ﺍﻣﮑﺎﻧﺶ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ، ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺗﻐﻴﻴﺮ ﺩﻫﻴﺪ 
ﻳﻌﻨﻲ: ﺍﮔﺮ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻫﺴﺘﻴﺪ، ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮﻳﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻡ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻭﻳﺪ. 

ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺷﻠﻮﻍ ﮐﻨﯿﺪ. 
ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻧﺴﺒﺘﺎ ﺯﯾﺎﺩ ﺭﺍﻩ ﺩﺭﻣﺎﻧﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩ ﯾﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ، ﭘﯿﺸﺪﺍﻭﺭﯼ ﻭ ﺍﺭﺯﯾﺎﺑﯽ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ .
 ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﺯﯾﺎﺩ ﻭ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ﻫﺎﯼ ﺳﺎﻟﻢ، ﻓﮑﺮ ﺷﻤﺎ ﺭﺍﺩﺭﮔﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ 
ﻭ ﺑﺎ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻨﻔﯽ ﺑﺎﻓﯽ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ.



یک وعده هزاران پاداش
افسردگان گمنام تنها یک چیز را وعده میدهد و آن رهایی از
 افسردگی فعال است.»

تصور کنید چطور خواهد بود اگر نومید و با قصد قطع افسردگی وارد انجمن افسردگان گمنام میشدیم، ولی فقط با یک بازارگرمی روبرو میشدیم: اگر فقط قدمها را انجام دهید و از افسردگی فعال رهایی یابید، ازدواج خواهید کرد، در محله‌های اشرافی زندگی خواهید کرد، صاحب دو تا و نصفی بچه خواهید شد و شروع به پوشیدن لباسهای پلی استری خواهید کرد. عضو مفید و مسئولیت پذیر جامعه و همنشینان خوبی برای پادشاهان و رؤسای جمهور خواهید شد. ثروتمند خواهید بود و شغل پر جنب و جوشی خواهید داشت.» اکثر ما اگر با این چرب زبانیهای بی ملاحظه روبرو شویم، فریاد میزنیم و به سمت در فرار میکنیم.      
به جای چرندیات شگفت انگیز و پیشبینی های وحشتناک با وعده امیدواری روبرو شده ایم: رهایی از افسردگی فعال. وقتی میشنویم دیگر هرگز مجبور به زندگی با افسردگی فعال نیستیم، احساس آرامش میکنیم. مجبور نخواهیم بود به شخصیتی خاص تبدیل شویم!
البته پس از گذشت مدتی از بهبودی، رفته رفته اتفاقات خوبی در زندگی ما روی میدهد. هدایایی به ما ارزانی داشته میشود— هدایای ، هدایای مادی، هدایایی که همیشه در رؤیا میدیدیم و هرگز جرأت نکردیم برای دستیابی به آنها امیدوار باشیم. اما این هدایا، هدایای واقعی هستند—آنها را فقط به این خاطر که عضو DA شده ایم به ما وعده نداده اند. تنها چیزی که به ما وعده داده شده، رهایی از افسردگی است—و همین هم خیلی زیاد است! 
فقط برای امروز:  وعده رهایی از افسردگی به من داده شده است. هدایایی که دریافت میکنم از مزایای بهبودی هستند. 



در انجمن یاد میگیریم که کسی مقصر بیماری ما نیست حتی خودمان،ما به دنبال مقصر نمی گردیم و جملاتی که در گذشته و قبل از برنامه دائما در ذهنمان مرور می کردیم را دیگر قبول نداریم و میدانیم اینجور افکار کمکی به بهبودی ما نخواهند کرد.افکاری مانندِ اگر پدر من با من بد رفتاری نکرده بود،اگر در مدرسه مرا آزار نداده بودند و مسخره نمی کردند،اگر مادرم از من طرفداری کرده بود،اگر کارفرما قدر تواناییهای مرا بیشتر می دانست ،اگر جامعه مرا بیشتر درک می کرد و اگر . من افسرده نمی شدم .اکنون ما دنبال علت ها و مقصرها نمی گردیم ما دنبال درمان و زندگی بهتر هستیم .دنبال مقصر بودن مانند آن است که من به بیمار سرما خوردگی مبتلا شده باشم و دائم بنشینم و بگویم اگر خانم همسایه که سرما خورده بود نمی آمد منزل ما ،اگر مادرم لباس گرم بیشتری تن من کرده بود،اگر هوای شهر آلوده نبود،اگر پدرم مرا برده بود و واکسن زده بود، اگرحواسم را جمع کرده بودم و بعد از حمام بیرون نرفته بودم ،اگر .اکنون من سرما نخورده بودم و فقط بنشینم و با افکار منفی دنبال علت و مقصر بگردم آیا با این روش سرما خوردگی من بهبود پیدا خواهد کرد؟به فرض که تمام این اگرها واقعیت داشته باشد و علت سرماخوردگی من باشد ،تمرکز روی این افکار جز تشدید کردن حال بد من و متوقف کردن من در راهِ حرکت به سوی درمان و بهبودی کمکی به من می کند؟پس بهتر است بجای فکر کردن به اینکه چرا و چگونه ،برخیزم و سهم حرکت خود را انجام دهم و به دنبال پزشک کاردان و داروهای مناسب باشم و از خودم مراقبت کنم پرهیزهای لازم را بگیرم تا سرماخوردگی ام خوب شود.در انجمن هم همینطور رفتار خواهیم کرد ،در ابتدا بعد از کارکرد قدم 4 و 5 و حل و رفع کردنِ آزردگی ها و رنجش هایمان از دیگران و ترسهایمان از آینده نقش خود را پیدا خواهیم کرد که اکنون وظیفه ی من چیست برای کمک به بهبودی خود؟ آیا بشینم و بگویم افسردگی من تقصیر پدرم ،مادرم،جامعه ،همکارانم،همسرم . بوده کمکی کرده ام به خود؟ولو اینکه حقیقت هم داشته باشد چه سود؟اکنون باید به دنبال راه درمان باشم به انجمن می آیم به کمک راهنما و دیگر دوستان بهبودی با خودم آشنا می شوم با ترس ها و رنجش هایم روبرو می شوم با نقص هایم آشنا می شوم آموزش میبینم چطور توان نَه گفتن پیدا کنم چطور بتوانم احساساتم را درست بیان کنم چطور بجای نقص هایم فضایل را جایگزین کنم چطور بتوانم دیگران را ببخشم و چطور ترس از آینده نداشته باشم و با آموزش دیدن و عملکرد به آنها بتوانم زندگی بهتر در مسیر بهبودی همراه با آرامش داشته باشم.به امید دنیایی بهتر دست در دست هم .دوست هم دردم منتظرت هستیم در جمعی که متعلق به خودت می باشد ،به ما بپیوند.منتظر دیدارتان در جلسات انجمن می باشیم.


اگرمن جسم خودرابه حرکت درآورم فکرم نیزچاره ای جز این ندارد.من جسم خودرابه جلسات 
می آورم وذهنم به مشارکت ها وتجربیات مراحل مختلف زندگی دیگران گوش میدهد ومن میتوانم ازآنها برای انجام اقدامات لازم استفاده کنم.

وقتی من حرکت میکنم نمیتوانم زیاددر فکرباشم.اگرفکردرستی ازمن تراوش کند قاعدتا باید ازطریق فکروعمل درست باشد.
من منشا اعمال ورفتارگذشته ی خودرادر بیشتر مواقع حسن نیت وخوبی خود میدانستم.اماپس ازآشنایی بااین برنامه دریافتیم که فردی خود محور وبسیار خودخواه بوده ام.
انگیزه های اعمال ورفتارهای من کسب درآمد وتاثیرگذاری درمردم بوده است.
اکنون که میدانم رفتارهای انسانی من نسبت به دیگران دلیلی جز احترام به خود ندارد احساس خوبی دارم.


بریده ای از نشریات:
باور داریم که نوشتن لیست نواقص برای بهبودی ما لازم است و کمک می کند تا ما احساس بهتری داشته باشیم، این لیست نباید باعث شرمندگی یا احساس گناه در ما بشود. باید تغییرات را شروع کنیم، در ابتدای کار تغییرات به آهستگی رخ میدهند. با پشتکار و به مرور زمان باید عادت های قدیمی و روش فکر کردنمان را تغییر دهیم تا دنیای شخصیمان را به جایگاه بهتری برای فکر کردن تبدیل نماییم.
کتاب پایه انجمن افسردگان گمنام(قدم هفتم، صفحه ی 89)


بیشتر ما با این ندا بزرگ شدیم:‌
دوستت دارم اگر. دوستت دارم اگر. دوستت دارم اگر نمره کارنامه ات خوب باشد. دوستت دارم اگر دبیرستانت را تمام کنی. اوه، چقدر دوست دارم مردم بگویند پسرش دکتر شده. 
و بدین ترتیب ما عملاً به تدریج باورمان می‌شود که می‌توانیم با رفتار خوب محبت بخریم، یا جایزه بگیریم، یا هر چیز دیگری را به دست آوریم. بعد هم با کسی ازدواج می‌کنیم که می‌گوید: دوستت دارم اگر فلان چیز را برایم بخری».

اگر ما بتوانیم کودکان خود و نسل آینده را با محبت بدون قید و شرط و با انضباطی محکم و یکنواخت و بدون تنبیه بزرگ کنیم، این کودکان هرگز از زندگی یا مرگ نخواهند ترسید و دیگر لازم نیست بنشینیم کتاب هایی درباره مرگ و مردن بنویسیم.

این نکته را فراموش نکنید،،،،،، 

وقتی طرز نگاه تان را 
به چیزی تغییر می دهید ، 
آن چیز تغییر می کند. 
طرز نگاه شما به دنیا  
ابزار نیرومندی است که 
به شما امکان میدهد 
نیروی مشیت الهی را 
بطور کامل در زندگی تان جذب کنید




چرا برخی از ما چیزى را انتخاب میكنیم که مایه درد و رنج ماست؟!

بهترین انتخاب ممكن، ضرورتاً انتخاب مفید و سودمند نیست. ولى در

 زمانى كه ما به انتخاب دست مى زنیم مفید و خوب به نظر میرسد،

 دكتر گلسر مثال خوبى دارد او می گوید یك مرد جوان در پارك

 بزرگ كاكتوس مشغول قدم زدن بود، ناگهان تمام لباس هایش را در

آورده و به وسط كاكتوس ها مى پرد و غلت مى زند، افرادى كه اطراف

 بودند او را با زحمت بیرون می آورند و از او مى پرسند :چرا اینكار

را كردى؟!

و او پاسخ مى دهد كه :


"در آن لحظه  به نظرم كار خوبى مى آمد


همه ما انتخاب هاى این چنینى داریم كه در لحظه به نظرمان كار

 درستى مى آمده!!


***زمانیكه از ترس تنهایى با كسى ارتباط داشتیم كه ما را به بیراهه

 كشانده

***در زمان درماندگى از كسى درخواست كمك كردیم كه صلاح ما

 را نمى خواست

***تلاش براى نگه داشتن فردى كردیم كه روح و شخصیت ما را

 پایمال كرده است


همه ما احتمالاً در میان كاكتوس ها غلت زده ایم


ما در آن لحظه این رفتارهاى آسیب زا را انتخاب مى كنیم، اما چرا؟


 استفاده از یكسرى الگوها كه ممكن است از والدین یا اطرافیان

 آموخته شده باشد یا انتخاب آسانترى است، نسبت  به فكر كردن و

پیدا كردن انتخاب هاى بهتر، اینست كه ما را بر آن مى دارد كه رنج

 بردن و تحمل درد را انتخاب كنیم.

 باور این كه موقعیتى ناامید كننده است و شما نمى توانید هیچ كار

 بکنید باعث این همه رنج و درد شده است.


باور افسرده شدن بسیار راحت تر از تلاش براى گرفتن حق است،

باور اضطراب داشتن راحت تر از تلاش براى دوست داشتن كسی است،


باور  ناامیدى و اندوه راحت تر از تغییر مسیر و شروع مجدد است،





اگرمن جسم خودرابه حرکت درآورم فکرم نیزچاره ای جز این ندارد.من جسم خودرابه جلسات 
می آورم وذهنم به مشارکت ها وتجربیات مراحل مختلف زندگی دیگران گوش میدهد ومن میتوانم ازآنها برای انجام اقدامات لازم استفاده کنم.

وقتی من حرکت میکنم نمیتوانم زیاددر فکرباشم.اگرفکردرستی ازمن تراوش کند قاعدتا باید ازطریق فکروعمل درست باشد.
من منشا اعمال ورفتارگذشته ی خودرادر بیشتر مواقع حسن نیت وخوبی خود میدانستم.اماپس ازآشنایی بااین برنامه دریافتیم که فردی خود محور وبسیار خودخواه بوده ام.
انگیزه های اعمال ورفتارهای من کسب درآمد وتاثیرگذاری درمردم بوده است.
اکنون که میدانم رفتارهای انسانی من نسبت به دیگران دلیلی جز احترام به خود ندارد احساس خوبی دارم

زندگی طوری تنظیم شده است که هیچ چیز بی‌دلیل برای‌ات اتفاق نمی‌افتد، بلکه همه چیز به دلیلی برای‌ات رخ می‌دهد، برای بیداری‌ات برای رشدت، و برای جستجوی‌ات. حتی اگر فراموش کنی و یا حتی آن را نبینی و یا گاهی ناامید شوی. 

وقتی که هیچ مقصد تعیین شده‌ای وجود نداشته باشد، تو نمی‌توانی مقصد را گم کنی. پس حتی نمی‌توانی مسیر را گم کنی و هیچ اتفاقی نمی‌تواند تو را از مسیر خارج کند. مسیر تو همان چیزی است که اتفاق می‌افتد و آنچه که اتفاق می‌افتد مسیر توست. هیچ مسیر دیگری وجود ندارد. 

در این مسیرِ غیر قابل شکست،همه چیز یک هدیه است و تو آن را زندگی می‌نامی. خنده، گریه، اندوه بزرگ، از دست دادنِ عظیم، درد، سردرگمی،آن زمانی که فکر می‌کنی  از پسش بر نمی‌آیی، حتی آن زمانی که قلب‌ات می‌شکند. زمانی که آن را فراموش می‌کنی یا نمی‌توانی آن را ببینی و یا ایمان‌ات را از دست می‌دهی،

اما حتی آن زمانی که ایمان‌ات به زندگی را از دست می‌دهی نیز بخشی از زندگی است.حتی آن صحنه‌ای که چیزی اشتباه پیش می‌رود» هم به معنی اشتباه پیش رفتن نیست و تو همیشه دقیقاً همان جایی قرار داری که باید باشی.

زندگی قابل اعتماد است حتی اگر اعتماد، میلیون‌ها سال نوری از تو دورتر باشد. و زندگی نمی‌تواند اشتباه پیش برود چرا که همه چیز، زندگی است و زندگی همه چیز است. این را بفهم، با قلبت آن را درک کن و ببین که روشن ضمیری عمیقا ساده است. به سادگی نفس کشیدن. و هستی، زیباتر از آن است که بتوانی تصور کنی.



مراقبه برای مبتدیان:


برای برخی از افراد، دعا درخواست کمک از خداوند است و مراقبه گوش دادن به پاسخ خداوند ساکت کردن افکار از طریق مراقبه، آرامشی درونی را به ارمغان می آورد که ارتباط ما با خداوند را برقرار می سازد.»


به بسیاری از ما گفته شده: در هنگام فراگیری مراقبه صبور باشید. برای اینکه بدانیم "برای" چه چیزی "گوش دهیم"، تمرین لازم است.»
از اینکه فردی این مسئله را به ما گفت خوشحالیم، یا اینکه بسیاری از ما پس از یک یا دو هفته از مراقبه دست کشیدیم. در چند هفته اول شاید هر روز صبح می نشستیم، افکار خود را ساکت می کردیم و  همان طور که کتاب پایه گفته، "گوش می دادیم"، اما چیزی "نمی شنیدیم." شاید تا اینکه واقعاً اتفاقی رخ دهد، چند هفته بیشتر طول کشید. حتی اتفاقات پس از آن نیز چندان چشمگیر نبود. وقتی پس از پایان مراقبه هر روز صبح خود برمی خواستیم، نسبت به زندگی خود قدری احساس بهتری داشتیم، با کسانی که در طی روز با آنها برخورد می کردیم، قدری بیشتر همدردی می کردیم و با نیروی برتر خود کمی بیشتر در ارتباط بودیم.   
برای اکثر ما در این آگاهی چیز چشمگیری وجود نداشت—نه برق آذرخش و نه رعد تندر. اما چیزی ساکت ولی قدرتمند وجود داشت. وقت صرف می کردیم تا نفس و عقاید خود را از سر راه برداریم. در این فضای روشن، ارتباط آگاهانه خود را با منبع بهبودی روزانه، یعنی خداوندی که درک میکنیم، بهبود می بخشیدیم. مراقبه چیز تازه ای بود و به صرف وقت و تمرین نیاز داشت. اما پس از انجام آن، مانند همه قدمها مؤثر واقع شد.   

 
برای آگاهی از اراده خداوند برای من "گوش دادن" را تمرین می کنم، حتی اگر هنوز نمیدانم برای چه چیزی "گوش می دهم".

ابراز و دریافت عشق 

" ابراز عشق می کنیم، زیرا این عشق به رایگان به ما بخشیده شده است. وقتی نحوه ابراز عشق را یاد می گیریم، مرز های جدیدی به روی ما باز می شود. عشق می تواند جریان انرژی زندگی از فردی به فرد دیگر باشد. " ابراز و دریافت عشق، اساس زندگی است. 
این امر وجه مشترکی همگانی است که ما را با اطرافیان خود مرتبط می سازد. افسردگی ما را از این ارتباط محروم کرد و ما را در خود محبوس نگاه داشت. عشقی که در برنامه افسردگان گمنام پیدا می کنیم، دنیا را دوباره به روی ما می گشاید. قفس افسردگی را که زمانی در آن محبوس بودیم، باز می کند. از طریق دریافت عشق از اعضای افسردگان گمنام شاید برای اولین بار متوجه شویم عشق چیست و چه کار می تواند انجام دهد. از اعضای انجمن می شنویم که درباره مشارکت کردن عشق صحبت می کنند و استحکامی را که این امر به زندگی آنها می بخشد، احساس می کنیم. کم کم می پنداریم اگر ابراز و دریافت عشق معنای زیادی برای دیگران دارد، می تواند به زندگی ما نیز معنا دهد. احساس می کنیم در آستانه کشف بزرگی هستیم، اما با این وجود، احساس می کنیم اگر عشق خود را در میان نگذاریم، معنای عشق را کاملاً درک نمی کنیم. این کار را امتحان می کنیم و ارتباط گمشده میان خود و دنیا را کشف می کنیم. امروز، متوجه می شویم آنچه آنها می گفتند، درست بود: " ما فقط با مشارکت کردن آنچه که داریم می‌توانیم آن را حفظ کنیم." 


زندگی مرز جدیدی برای من است و وسیله ای که برای جستجوی آن استفاده می کنم، عشق است. 
عشقی را که دریافت کرده به رایگان ابراز می کنم. 

مهارت های دهگانه ضروری برای زندگی کدامند؟

 1- مهارت خودآگاهی
 2- مهارت همدلی
 3- مهارت روابط بین فردی
4- مهارت ارتباط موثر
5- مهارت مقابله با استرس
 6- مهارت مدیریت هیجان
7- مهارت حل مسئله
 8- مهارتت تصمیم گیری
9- مهارت تفکر خلاق
10- مهارت تفکر نقادانه

مهارت خودآگاهی

 توانایی شناخت نقاط ضعف و قوت و یافتن تصویری واقع بینانه از خود. شناخت نیازها و تمایلات فردی برای آشنایی با حقوق و مسئولیت های فردی - اجتماعی

مهارت همدلی

درک کردن دیگران و مشکلاتشان در هر شرایطی. این مهارت به دوست داشتن و دوست داشته شدن و در نتیجه،روابط_اجتماعیِ بهترِ افراد با یکدیگر می انجامد.

مهارت روابط_بین_فردی

 مشارکت و همکاری با دیگران، همراه با اعتماد واقع بینانه، که در کنار تقویت دوستی ها، دوستی های ناسالم را خاتمه می دهد تا کسی از چنین روابطی آسیب نبیند.

مهارت ارتباط_موثر

 درک بهتر نیازها و احساسات دیگران، به شیوه ای که فرد بتواند نیازها و احساسات خودش را نیز در میان بگذارد. تا ارتباطی رضایت بخش شکل گیرد.

مهارت مقابله_با_فشار_عصبی

 با آموختن این مهارت افراد هیجان های مثبت و منفی را در خود و دیگران می شناسند و سعی می کنند واکنشی نشان دهند که این عوامل مشکلی برای آنها ایجاد نکنند.

مهارت مدیریت_هیجان

هر انسانی که در زندگی خود با هیجانات گوناگونی از جمله غم، خشم، ترس، خوشحالی، لذت و موارد دیگر مواجه است که همه این هیجانات بر زندگی او تاثیر می گذارد. شناخت و مهار این هیجانات، همان مدیریت هیجان است. برای کسب این مهارت فرد به طور کامل باید بتواند احساسات و هیجانات دیگران را نیز درک و به نوعی این هیجانات را مهار کند.

مهارت حل_مسئله

زندگی سرشار از مسائل ساده و پیچیده  است. با کسب این مهارت بهتر می توانیم مشکلات و مسائلی را که هر روز در زندگی برایمان رخ می دهند، از سر راه زندگی مان برداریم.

مهارت تصمیم_گیری

برای برداشتن هر قدمی در زندگی باید تصمیم گیری کنیم، مسیر زندگی انسان را تصمیم گیری های او مشخص می کند. با آموختن این مهارت هداف خود را واقع بینانه تعیین و از میان راه حل های موجود بهترین را انتخاب می کنیم و مسئولیت عواقب آن را نیز به عهده می گیریم.

مهارت تفکر_خلاق

تفکر یکی از مهمترین مهارت های زندگی است. مهارت تفکر خلاق، همان قدرت کشف، نوآوری و خلق ایده ای جدید است تا در موارد گوناگون بتوانیم راهی جدید و موثر بیابیم. با آموختن تفکر خلاق، هنگام مواجهه با مشکلات و دشواری ها احساسات منفی را به احساسات مثبت تبدیل می کنیم.
هنگامی که تفکر خلاق را می آموزیم دیگر مشکلات زندگی مزاحم ما نیستند، بلکه هر کدام فرصتی هستند تا راه حل های جدید بیابیم و مشکلات را به گونه ای حل کنیم که کسی تاکنون این کار را نکرده باشد.

مهارت تفکر_نقادانه

این مهارت موجب می شود هر چیزی را به سادگی قبول یا رد نکنیم و پیش از آن، موضوع مورد نظر را به خوبی مورد بررسی قرار دهیم و پس از آن، در مورد رد یا پذیرش آن تصمیم گیری کنیم.
 با آموختن تفکر نقادانه فریب دیگران را نمی خوریم و به عاقبت امور به خوبی فکر می کنیم و دقیق و درست تصمیم می گیریم و ارتباطات درستی برقرار می کنیم.

 


تفاوت بزرگی بین قبول كردن و تسلیم شدن وجود دارد. قبول كردن احساسی است كه وقتی فهمیدیم افسرده هستیم به ما دست می دهد در زمانی كه هنوز بهبودی را بعنوان راه حل مشكلات نپذیرفته‌ایم. خیلی از ما مدتها قبل از اینكه به افسردگان گمنام بپیوندیم خود را در این مرحله یافته بودیم. احتمالا فكر می‌کردیم سر نوشت ما این است كه افسرده باشیم و باید با افسردگی زندگی كنیم و بمیریم. از طرف دیگر تسلیم » چیزی است كه برای ما بعد از پذیرفتن قدم یک بعنوان یک واقعیت و پذیرش بهبودی بعنوان راه حل اتفاق می‌افتد. ما دیگر نمی‌خواهیم به طریق گذشته زندگی كنیم و دیگر نمی‌خواهیم احساساتمان مانند گذشته باشد.



هر چه ما بتوانیم افکارمان را از حالت عادت و اتوماتیک خارج کنیم بیشتر می‌توانیم هیجانات و رفتارمان را تحت کنترل درآوریم. کنترل نه به معنای سرکوب، بلکه به معنای مدیریت و ابراز عقلانی. یکی از راههای این مدیریت، توجه به افکار و احساسات و شناخت آنهاست؛ بخصوص وقتی که نمود بیشتری دارند یعنی در وقت موقعیت‌های حساس روانی و در برخورد با رویدادهای منفیاین شناخت تا حدودی می‌تواند در ذهن آگاهی بدست بیاید. ما در ذهن آگاهی جلوی بروز استرس و اضطراب را نمی‌گیریم یا آن را با افکارمان قضاوت نمی‌کنیم؛ بلکه ذهن قضاوت‌گر ما تبدیل به مشاهده‌گر می‌شود. در واقع ذهن آگاهی، کنترل یا توقف فکر یا احساس نیست؛ بلکه توجه و مشاهده است نسبت به آنچه درون ما و در چند حوزه‌ی جسمی، ذهنی، عاطفی و حسی می‌گذرد. در ذهن آگاهی، توجه و آگاهی وجود دارد نه خواب و تخیل! شما فراتر از افکار و احساسات خود هستید پس آگاه باشید که استرس‌ها و ناراحتی‌های شما می‌گذرند؛ کافی‌ست جلوی آنها را سد نکنید؛ آنها را بپذیرید و رها کنید.
وقتی دچار استرس و اضطراب می‌شوید یکی از بخش‌هایی که تحت تاثیر اعصاب شما قرار می‌گیرد؛ تنفس شماست که سریع‌تر می‌شود. در ذهن آگاهی و مراقبه، شما تنفس خود را مشاهده می‌کنید و آرام و آهسته به دم و بازدم خود توجه می‌کنید. هر چه تنفس شما آرام‌تر می‌شود بدن شما نیز احساس می‌کند که تهدید رفع شده است. تمرینات ذهن آگاهی یا توجه آگاهی، مراقبه و مدیتیشن می‌توانند در این شرایطی که دچار استرس‌ها و اضطراب‌ها هستیم به ما کمک کنند به آرامش برسیم. 

افرادی که افسردگی دارند خطاهای فکریشان به این شکل است در اکثر مواقع احساس تنهایی، بی‌پناهی ومحرومیت می‌کنند . آنها احساس می‌کنند که برای هیچکس در این دنیا مهم نمی‌باشند.

آنها احساس می‌کنند که حتی نزدیکترین افراد زندگی‌شان نیز پاسخگوی نیازهای عاطفی آنها نیستند. آنها باور دارند که هیچکس نگران زندگی و حال آنها نیست.

آنها همواره احساس درک نشدن می‌کنند. نیازهایشان را به کسی نمی‌گویند، زیرا باور دارند نیازهای عاطفی و روانی‌شان برای کسی مهم نمی‌باشد. آنها باور دارند که حتی اگر نیازهای خود را بگویند نیز کسی به آنها توجهی نمی‌کند.

از سویی دیگر آنها احساس پوچی و بی‌معنایی می‌کنند. نمی‌دانند از دیگران و از دنیا چه می‌خواهند. همواره گمشده‌ای دارند. معمولا این گمشده می‌تواند عاشقی باشد که باید روزی بیاید. کسی که می‌تواند آنها را درک کند و به آنها عشق بورزد. کسی که آنها را برای خودشان می‌خواهد. اگرچه هیچوقت آنها چنین فردی را نمی‌یابند.

هربار که رابطه جدیدی را شروع می‌کنند، به هیجان می‌آیند و گمان می‌کنند او آن مرد و یا زنی است که او را درک می‌کند و او را بی‌قید و شرط دوست دارد، ولکن پس از گذشت مدتی مجدداً ناامید می‌شود زیرا احساس تنهایی و دلتنگی آنها از درون آنها است و هیچکس نمی‌تواند احساس تنهایی را در واقعیت از آنها بگیرد.


بدنبال زندگی خوب نباش. بلکه خوب زندگی کن
این دو معنایشان متفاوت است. خوب زندگی کردن یک شعور متعالی است، اما در آرزوی زندگی خوب حسرت خوردن، یک حماقت محض است، از دست دادن نقدِ زندگی است
آنان که همواره در آرزوی زندگی خوب و کامل بسر می برند، هرگز در این دنیا به آن دست نخواهند یافت. هیچ کس دست نیافته است. زیرا خصلت ذاتی حیات دنیوی، نقصان و کمبود است.
به قول مولانا
آن یکی خر داشت پالانش نبود
یافت پالان گرگ خر را در ربود
کوزه بودش آب می نامد بدست
آب را چون یافت خود کوزه شکست

کسی خوب زندگی می کند که این دنیا را شناخته و مقهور داشتن ها و نداشتن هایش نمی شود. در حسرت چیزی نیست و همواره با نقد زندگی اش کار می کند. چنین کسی هماهنگ ترین انسانها با جریان حیات است.

ترامه ساده

تداوم در تهیه ترامه شخصی بدین معناست که عادت کنیم خود، اعمال، رفتار و روابط خود با دیگران را به طور منظم ارزیابی کنیم.»

ترامه روزانه ابزاری است که به واسطه آن میتوانیم خلاصه ای از اعمال خود در زندگی را تهیه کنیم. پیچیده ترین بخش تهیه ترامه منظم، تصمیمگیری درباره نحوه آغاز آن است. آیا باید همه این اعمال را بنویسیم؟ چه چیزی را باید بررسی کنیم؟ و از کجا بدانیم کار ما چه زمانی تمام شده است؟ به این شکل کاری ساده را به پروژهای مهم تبدیل کرده ایم.
در اینجا روش سادهای را برای تهیه ترامه روزانه ذکر میکنیم. چند دقیقه ای را در پایان هر روز با آرامش مینشینیم و احساسات خود را به دقت بررسی میکنیم. آیا رنجش کوچک یا بزرگی در دل داریم؟ آیا درباره روزی که تازه به پایان برده ایم، احساس ناراحتی میکنیم؟ امروز چه اتفاقی افتاد؟ نقش ما در این کار چه بود؟ آیا مدیون به جبران خسارت هستیم؟ اگر میتوانستیم دوباره این کار را انجام دهیم، چگونه انجام میدادیم؟
میخواهیم جنبه های مثبت زندگی خود را نیز در ترامه روزانه بررسی کنیم. امروز چه چیزی رضایت ما را جلب کرده است؟ آیا مفید، مسئولیت پذیر، مهربان یا دوست داشتنی بودیم؟ آیا بدون خودخواهی از خود سخاوت نشان دادیم؟ آیا زیبایی و عشقی را که امروز به ما ارزانی داشته شد، تجربه کردیم؟ امروز چه کاری انجام دادیم که مایل به تکرار آن هستیم؟
برای اینکه ترامه ما مؤثر باشد حتماً نباید پیچیده باشد. این ترامه ابزار بسیار ساده ای است که به واسطه آن میتوانیم هر روز با خود در ارتباط باشیم.




امروز با پشتگرمی و اتکا به خداوند مهربان، ارزش‌های والای انسانی خود را به دست می‌آورم، فکر محدود و بشری من قادر نیست اراده و خواست خداوند را بفهمد، امّا من سعی می‌کنم هر روزم را به همان اندازه که سهمم است تلاش کنم. باور دارم خداوند مرا در جهت بهبودی و آزادی از هوای نفسم هدایت می‌کند. می‌خواهم فقط برای امروزتمام نیرویم را جهت حل مسائل فقط برای امروزم و رفع مشکلاتم کنم. امروزم را برای حل مسائل فردا و ترس‌های آینده خراب نمی‌کنم، زندگی در لحظه و امروز جریان دارد، می‌خواهم توانایی‌هایم را فقط برای امروز متمرکز کنم و در راه بهبودی شخصی‌ام به کار بگیرم. امروز متوجه شده‌ام که تمام شکست‌ها و لطمات گوناگونی که در گذشته خوردم و داشتم به این دلیل بوده است، که طرح و برنامه‌های بزرگ و دوراز دسترس را می‌خواستم اجرا کنم. این در حالی بود که توانایی‌های خودم را به حساب نمی‌آوردم، من یا همه چیز را می‌خواستم و یا هیچ چیزی نمی‌خواستم، این در حالی بود که موفقیت مرحله‌ای و پله به پله بود و این بلندپروازی من باعث خرابی اوضاع خودم در عرصه‌ی زندگی و روابطم شد .!

‼️برای کارهای امروزم دعا می‌کنم‼️



‍ همسویی با جهان هستی

وقتی با جهان هستی همسو شوید مورد حمایت ابر ،باد،خورشید،ماه،آسمان و فرشتگان قرار می گیرید.برای کمک گرفتن از تمام انرژی های جهان هستی و رشد و تعالی باید 10 قانون را در نظر داشته باشید:

1- قانون خلاء(خالی شدن):

هر انسانی که خالی شود ،قدرتمند می شود. خالی شوید از کینه ،حسد،دروغ، نفرت،گناه علم و محبت. هر چه دانش داریم به دیگران یاد بدهیم تا برای ورود علم جدید باز شود.


2-قانون جریان و حرکت:

هر چیزی که جاریست قوی تر است و هر جا س باشد فقر است. آب زلال هم اگر چند روز در جایی بماندبه مرداب تبدیل می شود.


3-قانون نظم :

در زندگی روی نظم حر کت کنید تا مغزتان هم به این نظم عادت کند هدف هایتان را بنویسید و با نظم انجام دهید و باور کنید که با فعالیتهای منظم به نتیجه مضاعف می رسید.



4-قانون پاکی:

یکی از قوانین مهم طبیعت،پاکی است موهبت های الهی جذب  ناپاکی ها نمی شوند.گناه،نا پاکی است و عمر انسان را کم می کندو موهبت های الهی را جذب نمی کند .

5- قانون بارش:

ببارید مهر،ببارید علاقه،ببارید احترام ،ببارید دوستی ،ببارید عشق ،ببارید خنده ،ببارید امید.جهان هستی ،جهان بخشش است هر قدر دریاها بخار آب بیشتری بفرستند باران بیشتری جذب خواهند کرد.


6- قانون سحر خیزی:

تمام گیاهان در اولین ساعات روز فتوسنتز می کنند.هر چه سحر خیز باشید رزق شما بیشتر است.طول عمر زیاد ،شادمانی ،نشاط ،زیبایی و آرامش در سحر خیزیست.


7-قانون جمع:

یکی از راههای هم سو شدن با کائنات ،قانون جمع است .باهم غذا بخورید ،باهم دعا کنید ،با هم نماز بخوانید، باهم بازی کنید.تنهایی ،افسردگی ،بیماری و ناهماهنگی با جهان هستی ،فقرو فلاکت می اورد.


8-قانون هماهنگی(رهایش):

هماهنگی یعنی بخشش،یعنی رهایش.از ناسپاسی دیگران نرنجید .خودتان سپاسگزار باشید.با جهان هستی هماهنگ باشید ببخشید تا بخشیده شوید.


9-قانون تنوع:

دنبال تازه ها بگردید.تنوع انسان را به آرامش می رشاند و موهبت های الهی را جذب می کند وقتی تنوع داریم روحیه کار را افزایش می دهد و انرژی بیشتری را جذب میکنیم.


10-قانون کارما:

کارما یعنی اعمال ما بازتاب دارد.هر کار بدی درون شما می ماند و هر کار خوبی به خود شما بر می گردد.سلول های مغز انسان به کلمات مهر آمیز پاسخ مثبت می دهد.
هر ذره ای محبت را می فهمد.



6 ﮐﻠﯿﺪ ﻃﻼﯾﯽ ﺁﺭﺍﻣﺶ در روابط:

1. ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺗﺎﺛﯿﺮﯼ ﺑﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﺩ.
2. ﻣﺮﺩﻡ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﻣﺮﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻨﻨﺪ.
3. ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻟﻄﻔﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺗﻮﻗﻌﯽﻧﺪﺍﺭﻡ.
4.ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻧﺎﺟﻮﺍﻧﻤﺮﺍﺩﻧﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ، ﺗﻮﺳﻂ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ، ﻫﺮﭼﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻫﺮﮔﺰﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺸﻮﻡ.
5.ﺩﻧﯿﺎ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﮐﺴﯽ، ﺭﺍﻩ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻣﺮﺍ ﺗﻨﮓ ﮐﻨﺪ.
6. ﻣﻼﮎ ﻣﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭﺷﺮﺍﻓﺘمندﺍﻧﻪ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺑﻪ ﻣﺜﻞ

لیست ذیل به کسانی که سعی دارند بدانند افسرده هستند یا نه راهنمایی و کمک می‌کند. اگر احساس می‌کنید که درجه بالایی از این حالتها مدت هاست درزندگی‌تان وجود دارد، احتمالاً مشخصه‌ی این است که افسردگی دارید و نیازمند این هستید که با شخصی همانند خودتان درتماس باشید. به طورخلاصه ارتباطاتی با اعضای افسردگان گمنام داشته باشید. 
• تمایل به انزوا و تنهایی.  
•  کم یا زیاد شدن  اشتها. 
• تغییرات دوره ای درالگوی خواب (پر خوابی یا خواب ناکافی کردن) 
•  پریدن از  خواب در نیمه‌های شب. 
• خستگی مفرط، رخوت ، خمودی یا کمبود انرژی پیداکردن. 
•  آشفتگی ، هیجان ، بی قراری و فعالیت های اضافه و زیاد کردن 
• کاهش فعالیتهای جنسی و یا عدم رغبت برای فعالیتهای روزانه.  
• احساس های غم، ناامیدی، بی ارزشی، گناه یا پشیمانی و سرزنش خود و داشتن افکاری در مورد چگونگی راههای خودکشی.  
• اشک ریختن تنها و ناتوانی در گریه‌ی توأم با صدا و ناله. 
• ضعف حافظه. 
• ضعف درتصمیم گیری . 
•  ترس از دست دادن ذهن وعقل. 
• دوری از ریسک کردن. 
• به سختی لبخند زدن و خندیدن 
دوروتی رو در کتاب خود با عنوان افسردگی: راهی است برای رهایی از زندان خودتان (که برنده جایزه هم شده است.) شرح می‌دهد که چگونه مردم دیوارهای زندان افسردگی‌شان را با نگه داشتن این شش باور که در ذیل می آید می سازند، آنها طوری این باورها را در خودشان نگه داشته اند که گویی برای آنها حکم واقعیت، قطعیت و حقایقی همیشگی را دارند. 
1. این مهم نیست که به همان اندازه که خوب هستم به نظر می‌آیم، من واقعاً بد، شرور، بی ارزش و غیرقابل قبول برای خودم و دیگران هستم 
2. مردم موجوداتی هستند که باید از آنها بترسم، بیزار باشم و به آنها حسادت کنم. 
3. زندگی سخت و بد است و مرگ از آن هم سخت‌تر وبدتر است. 
4. چیزهای بد در گذشته برایم اتفاق افتاده، و در آینده بازهم تکرار خواهند شد. 
5. خشم بد است. 
6. من هرگز نباید هیچ کسی را ببخشم بخصوص خودم را .

#کتاب_پایه_افسردگان_گمنام 






امروز توانایی پیدا کرده‌ام که افکارم را به سمت خوش‌بینی سوق دهم، که تمام اتفاقات سرانجامش به خوشی ختم می‌شوند. به‌خاطر بسپارم که این اتفاق برای من وقتی نتیجه‌ی درست خواهد داد که دست از خودمحوری بردارم. هدف برنامه‌ی بهبودی هدایت عواطف، افکار، احساسات و رفتارهای من بسوی تمرین بیشتر برای مسؤلیت‌پذیری است. که دست از افکار و رفتارهای ناسالم و بیمارگونه متقابل بردارم. که به‌خاطر گذشته خودم را مورد قضاوت و محاکمه قرار ندهم. تا وقت باارزشم را جهت ایام گذشته و تأسف خوردن و غرق در رویاهای غیرواقعی و یا ترسناک درباره‌ی آینده از دست ندهم. باوردارم که هرروز از لحظات لذت‌بخش و زیبا پُر از خوبی و خوشی است و من حق انتخاب دارم، که در آن لحظات زندگی شیرینی را بگذرانم. پروردگارا: من از تو استدعا دارم، که توانایی زندگی کردن در حال و امروز را به من عطا فرمایی، تا اجازه ندهم آرامش و لذت امروزم را به خاطر افکار بیمارگونه‌ام، که قدرت دارند، روزگارم را پُر از ترس و دلهره و آشوب نمایند، دست بردارم. فقط برای امروز افکارم را بر روی بهبودیم متمرکز خواهم ساخت .!

‼️فقط در امروز برنده هستم‼️


افسردگی نوعی سرماخوردگی روانی» است که همه افراد در طول زندگی خود به نوعی با آن مواجه می‌شوند. 
 انسان‌ها در زمان افسردگی لذت و علائق خود را از دست می‌دهند به طوری که در بخش عمده روز احساس غمگینی، پوچی، خستگی، ناامیدی و تمایل به تنهایی دارند و وزن آنها افزایش یا کاهش چشمگیری داشته، بی‌قراری، کندی روانی- حرکتی، خواب آلودگی مفرط و یا بی‌خوابی در آنها به شدت مشاهده می‌شود، توانایی تفکر و تمرکز به شدت کاهش یافته و اندیشه‌پردازی درباره مرگ و خودکشی حتی بدون نقشه‌های خاص و اقدام به خودکشی و خودزنی اتفاق می‌افتد که این نشانه‌ها موجب آشفتگی چشم‌گیری در کارکرد اجتماعی، شغلی، تحصیلی و سایر زمینه‌ها خواهد شد.
قدم اول برای تجربه حس خوب و آشتی با خویش تصمیم‌گیری افسردگان  روی این مسأله است که آیا می‌خواهد از این به بعد خودش را با وجود همه اشتباهات و عیب و نقص‌هایش دوست داشته باشد یا خیر؟ که معمولا تصمیم سختی است ولی وقتی متوجه می‌شوند که برای تغییر حالشان لازم است به آن پایبند می‌شوند و به خود تعهد می‌دهند که از این پس مانند دوست و یاوری مهربان با خویش رفتار کرده و آنچه که برای بهترشدن حال درونشان لازم است انجام دهند و تمایل به بهبودی اولین قدم برای دست یافتن به آن است. 
افراد دارای افسردگی متوجه می‌شوند اگر خودشان را واقعاً دوست داشته باشند باید مراقب سلامت جسم و روانشان باشند و به پاکسازی ذهن از طریق کار بر روی افکار و احساسات و پاکسازی جسم از طریق کار بر روی تغذیه صحیح و ورزش بپردازند.
اما نباید فراموش کرد که فرد افسرده خود به تنهایی قادر نخواهد بود از این چاه عمیق افسردگی خارج شود و نیاز به کمک تخصصی از طریق درمانگرها و یا گروه درمانی که در انجمن افسردگان صورت میگیرد و یا هردوی آنها هم زمان دارد. 
تمامی افسردگانی که در انجمن تجربیاتشان را با دیگر هم دردان خویش به اشتراک میگذارند قبلا راههای زیادی را برای رسیدن به بهبودی و رهایی از افسردگی گذرانده اند و نا امید از همه جا به انجمن پناه آورده اند و در انجمن متوجه شدند به تنهایی قادر نبوده اند از آن خلاص شوند و رهایی افسردگی بخشی از ماجراست و مهم تر از آن ماندن در بهبودیست. که برای این مساله نیاز به کمک گروه دارند تا مجددا به جایی که بوده اند برنگردند. 
به امید روزی که همه ی افسردگان سراسر دنیا در بهبودی به سر ببرند. 
شاد باشید. 

امروز، به دنبال راه حل میگردیم، نه مشکل. آنچه آموخته ایم را به طور تجربی آزمایش میکنیم.

از پیله ىِ ضخیم منیتت
بیرون بیا.
پروانه شو.
رها شو.
پرواز کن.
و از نو متولد شو.
دشوار است ،اما بسیار لذت بخش


"چه کاری و کدام کار؟!"

 برخی می پرسند؛ برای مراقبه باید چکار کنیم؟!
 می بینی! این ذهن همیشه به دنبال جدال و کاری کردن است! باید به اینان گفت که ذات مراقبه کاری نکردن، و مراقبت از این بی عملی است. و این سخت ترین کاری است که سالک باید به آن دست یابد. رسیدن به چنین کیفیتی جهادی عظیم می طلبد. خاموشی ذهن می خواهد. اگر توانستی ساعتی جایی بنشینی و همه جانبه آرام باشی، تو در مراقبه ای. کار فقط کار فیزیکی نیست. وقتی فکری تو را مشغول نکند، وقتی احساسی تو را سرگرم  نسازد، وقتی نه آرزویی در کار باشد و نه خواسته ای، تو به واقع به بزرگترین کار جهان وارد گشته ای و آن بی عملی است. مراقبه یک بی عملی آگاهانه است. تو با خاموشیِ خود، تمامی نیروهای موجود در هستی را به کار وا می داری. یک خلأ می شوی تا جهانی بر گِردَت بگردد. مراقبه سی آگاهانه است که حرکت واقعی می آفریند. برای مراقبه لازم نیست کاری انجام دهی، بلکه لازم است کاری انجام ندهی. لازم است از هر اقدامی خالی شوی. خالی بودن مراقبه است. و این برای مبتدیان، برای کسانی که عمری اسیر ذهن شان بوده اند کاری سخت و طاقت فرساست. او نمی تواند ساعتی آرام و خاموش بنشیند. حال آنکه این خاموشی منطبق بر فطرت اوست. بی عملی در این وادی، بیکاری نیست، خود یک کار بزرگ و اساسی است. رسیدن به خود متعالی خویش است.



ای کاش مرده بودم! » 
کلام تکراری و آشنای یک افسرده ی در حال عذاب و آن هم با دلایل به ظاهر واقعی. 
تنها چیزی که انتظار داشتیم مردن بود. 
اصرار ما به ادامه زندگی در بهترین شرایط ضعیف بود. 
انحطاط عاطفی، مرگ و آگاهی آزار دهنده از اینکه هیچ چیز هرگز تغییر نمی کند، همیشه وجود داشت. 
امیدی نداشتیم و  زندگی رو به زوال ما معنا و مفهومی نداشت. 

احیای عواطف، روح و سلامت جسمانی ما به طول می انجامد. 
هر چه بیشتر در زندگی، نه صرفاً زنده ماندن تجربه کسب می کنیم، بیشتر درک می کنیم زندگی چقدر گرانبها و لذت بخش می تواند باشد. 
مسافرت، بازی با کودکی خردسال، روابط عاشقانه، گسترش افق های فکری، برقراری روابط از جمله فعالیت های بی پایانی هستند که بیان می کنند: 
من زنده هستم و میخواهم زندگی کنم » 
به دلایل بسیاری برای شادمانی و احساس سپاسگزاری از اینکه از شانس دیگری برخوردار هستیم، پی می بریم. 

 اگر در دوران افسردگی فعال میمردیم، با تلخی و مرارت از بسیاری از لذت های زندگی محروم می شدیم. 
هر روز به خاطر یک روز زندگی دیگر از نیرویی برتر خود سپاسگزاری می کنیم. 

 فقط برای امروز: 
از اینکه زنده هستم، سپاسگزارم. 
امروز کاری را برای سپاسگزاری انجام می دهم

این جملات را به افسرده ها نگویید
به اونگویید: دیگران بدتر از اینها را تجربه کرده اند
 حقیقت دارد که دیگران تجربه های بدتری داشته اند اما 
این حقیقت را تغییر نمی دهد و نمی تواند
 برای فردی که افسردگی دارد، مرهمی باشد. 
این حرف تنها او را از اتفاقی که افتاده شرمنده و پشیمان تر می کند.
 به جای آن بگویید: این اتفاق واقعیت دارد و بهتر است آن را بپذیریم

همه ما در روابط میان فردى و یا زندگى مشتركمان دچار اشتباهاتى شده ایم كه باعث ناراحتى  دوستان، همسر و . شده است. 
 
شوخى بی مزه در جمع، انتقاد بی موقع، توهین، بى احترامى ، زیر قول زدن.همین اشتباهات و دلخوریها ریشه ى اغلب تعت است و بخشی از آنها ریشه در نحوه برخورد ما با تعت و اشتباهات است. 
اینكه وقتى اشتباهى مى كنیم، دلى را مى شكنیم، حرفى مى زنیم كه كدورت ایجاد مى كند چطور برخورد مى كنیم؟ چگونه عذرخواهى مى كنیم؟! 

اگر فكر مى كنید كه تنها با گفتن "ببخشید" قائله ختم خواهد شد و طرفتان موظف است كه اشتباه شما را ببخشد و فراموش كند و همه چیز تمام شود سخت در اشتباه هستید! 
✅اگر خواهان سر و سامان دادن رابطه تان هستید، لازم است كه یك عذرخواهى خوب را یاد بگیرید، یك عذرخواهى خوب داراى ٦جزء مهم است كه عبارتست از :

١- بیان تأسف
٢- توضیح اینكه چطور اینگونه شد
٣-قبول مسئولیت
٤-بیان پشیمانى
٥- پیشنهادى براى جبران
٦- درخواست بخشش

اگر زمان كمى دارید و یا بنا به دلایلی نمى توانید  تمام اجزاء آنرا انجام دهید، تحقیقات نشانداده كه مهم ترین بخش عذرخواهى "قبول مسئولیت" است. پذیرش اینكه اشتباه كرده اید بسیار مهم است. 
هیچوقت به خاطر احساس فرد مورد نظر عذرخواهى نكنید، بلكه به خاطر رفتار خودتان معذرت بخواهید
به جاى اینكه بگویید: " از اینكه با حرفام ناراحتت كردم عذر مى خوام"  
بگویید: ""متأسفم من جملات دردناكى بهت گفتم ""

دومین جزءمهم دیگر پیشنهاد جبران است.وقتى قادر نیستید آسیبى كه به طرف مقابلتان زده اید برگردانید، پس لازم است كارى بكنید كه آسیب وارده كم شود.
جزء مهم دیگر، ابراز تأسف ، توضیح اینكه چرا چنین شد و بیان پشیمانى است.

آخرین مرحله ى عذرخواهى "درخواست بخشش" است. 
پر واضح است كه مضمون عذرخواهى نیمى از راه است، جریانات وارده بیشتر از این حرفاست. با من من كردن، اجتناب از نگاه مستقیم، دست به سینه گوشه اى ایستادن ، هنوز در مرحله عصبانیت بودن تأثیر كلام شما را بسیار كم مى كند.

اگر واقعاً قصد عذرخواهى دارید رو در رو عذرخواهى كنید ، اس ام اسی و ایمیلى تأثیر كمى دارد. طرف شما دوست دارد ببیند و یا بشنود كه در ابراز تأسف خود پشیمان هستید و مى تواند براى بقیه دوستی به شما اعتماد كند.

یک تمرین برای رهایی از  افکار ناخوشایند:

ذهن شما در تلاش است تا از شما محافظت کند. تلاش ذهن این است که خطرات احتمالی را پیش‌گویی کرده، قضاوت کند چه چیزی برای شما خوب یا بد است و بفهمد چرا بعضی اتفاقات رخ می‌دهند. بنابراین ذهن شما سخت تلاش می‌کند تا بقای شما را حفظ کرده و بر مشکلات غلبه کند. همان‌طور که می‌دانید ذهن می‌تواند دیوانه‌وار ادامه دهد و به طرز وسواس گونه‌ای روی افکاری تمرکز کند که هیچ کارکردی برای شما ندارند اما شما را بیچاره می‌کنند. یکی از روش‌های مقابله با چنین افکاری این است که از ذهن‌تان به خاطر محافظت از شما تشکر کنید. چنان‌چه افکار منفی ظاهر شدند، به‌سادگی بگویید: بابت این فکر از تو متشکرم ذهن من».

لازم نیست با این افکار درگیر شوید. همچنین لازم نیست آنها را درک کنید یا توضیح دهید. فقط می‌توانید بابت اینکه ذهن‌تان این افکار را برای محافظت از شما خلق می‌کند، قدردان باشید. متشکرم، ذهن من» عبارتی است که به حسن نیت ذهن شما اعتراف می‌کند و درعین‌حال شما را از افکار دردآور دور می‌کند: متشکرم ذهن من، برای آن فکر ترسناک. متشکرم ذهن من، برای این فکر که من خوب نیستم. متشکرم ذهن من برای پیش‌گویی شکست متشکرم ذهن من، برای فکرهایی که از خراب شدن رابطه دارم.

هم‌زمان که به تشکر کردن از افکارتان ادامه می‌دهید، از هر فکری که علیه شما قیام می‌کند فاصله بگیرید. قدردان تلاش‌های ذهن‌تان باشید و درعین‌حال بدانید ممکن است شما را گمراه کنند.




جلوگیری از پرخاشگری 

هنگام خشم شما به نفس بیشتری نیاز دارید. تنها از این وضع آگاه باشید و بدانید که هنگام عصبانیت شکل تنفس شما تند می شود. اگر در همان لحظه شما شروع کنید به آهسته نفس کشیدن بلافاصله اندیشه‌ی شما نیز تغییر خواهد کرد. چون ارتباط مستقیمی بین نفس و اندیشه وجود دارد. با تغییر شکل نفس کشیدن از فکری که باعث خشمگینی شما شده دور می شوید.
 
پذیرفتن خشم و نگاه کردن به آن و حالت های فیزیکی بدن به هنگام خشم باعث می شود که آگاهانه با پدیده‌ خشم روبرو شده و آن را تحت کنترل خود در آورید.

تفاوت لذت و خشنودی

 شادی در لحظه ی حال متشکل از حالات بسیار متفاوتی از گذشته و آینده بوده و خود شامل دو ماهیت بسیار متفاوت از یکدیگر است: لذت ها و خشنودی ها.

 لذت ها، خوشی هایی هستند که از مولفه های حسی روشن و هیجانی قوی برخوردارند، چیزی که فیلسوفان،  آن را (( احساسات خام)) می نامند: شعف، شور، ارگاسم، خوشی، نشاط،سرزندگی و راحتی: آنها زود گذر بوده و اگر هم تفکری در آنها باشد،بسیار اندک است.

 خشنودی ها فعالیت هایی هستند که ما انجام دادن آنها را دوست داریم،  اما آنها وما با هیچ کدام از احساسات خام همراه نیستند. در عوض،خشنودی ها ما را به طور کامل درگیر می سازند.ما در آنها غوطه ور و جذب می شویم و خوداگاهیمان را از دست می دهیم.  
لذت بردن از یک گفتگوی عالی، صخره نوردی،خواندن یک کتاب خوب، رقصیدن و شناکردن همگی نمونه هایی از فعالیت هایی هستند که در حین انجام آنها،  زمان برای ما متوقف می شود،
مهارت ها یمان با چالش منطبق 
می شود و ما با قابلیت هایمان در تماس هستیم. 

 خشنودی ها، بیش از لذت ها دوام دارند و تفکر و تعبیر و تفسیر فراوانی را با خود دارند. آنها به آسانی عادی نمی شوند و به وسیله ی قابلیت ها و فضیلت های مان تقویت می شوند.

انجمن افسردگان گمنام ایران:
مجموعه نشریات انجمن افسردگان ایران
ارسال به تمام نقاط کشور.
بدون احتساب هزینه پست : 47000 تومان

کارکرد سوالات قدم ۱۵۰۰۰ تومان
کتاب پایه    ۱۲۰۰۰ تومان
کتاب ندای بهبودی   ۵۰۰۰ تومان
کتابچه تازه واردین   ۵۰۰۰ تومان
کارکرد قدم قدیمی    ۸۰۰۰ تومان
بروشورها  ۴عدد   ۲۰۰۰ تومان

کمیته نشریات ایران 09336016740
کمیته اطلاع رسانی ایران 09336016738



عواملی که من در مسیر تغییر و افزایش عزت‌نفس نیاز دارم:

۱- اعتقاد و باور: باید باور داشته باشم که تغییر من، ممکن و در اختیار من است؛ حتی اگر سخت و طاقت فرسا باشد. اما اگر دنبال مقصر باشید یا تغییر خود را وابسته به عوض شدن دیگران یا حضور آنها کنید تغییر نمی‌کنید! تغییر شما در هر سنی که هستید در کنترل اراده شماست.
۲- انگیزه و محرک: من باید واقعا خودم بخواهم که تغییر کنم یا به تغییر نیاز داشته باشم و آن را ضروری بدانم. هر چه انگیزه‌های شما برای تغییر، درونی باشند؛ بیشتر تمایل به تغییر و مقاومت در برابر سختی‌ها دارید. بعضی‌ها فکر می‌کنند تا پارتنر یا همسر حمایتگری نداشته باشم تغییر نمی‌کنم! انگیزه‌های بیرونی، دائمی و عمیق نیستند و شما را نیز به خود وابسته نگه می‌دارند که خودش موجب ضعف بیشتر عزت نفس می‌شود؛ زیرا می‌ترسید و نگرانید دیگر نباشند! برخی دیگر فکر می‌کنند من باید حتما وارد بحران شود و سرم به سنگ بخورد تا تغییر کنم! این نیز منطقی نیست‌ چون ممکن است بعد از بحران بدتر شوید و تغییر شما سخت‌تر شود! یا اصلا ممکن است هیچ وقت به نقطه بحران نرسید و همیشه در آرزوی تغییر و اگر و ای‌کاش. بمانید!
۳- خواسته و هدف: باید مطمئن باشم که هدف و خواسته من از تغییر، منطقی، کاملا روشن، قابل اجرا و واقع گرایانه باشد. اینکه من می‌خواهم برای همه جذاب باشم یا صرفاً دل پارتنر یا همسرم را بدست آورم یا می‌خواهم به تمام آرزوهایم برسم یا می‌خواهم از بقیه جلو بزنم؛ اینها اهداف واقع بینانه و منطقی برای داشتن عزت‌نفس نیستند!
۴- آگاهی و خودشناسی: باید خودم را کاملا بشناسم و از نوع شخصیت و نقاط قوت و ضعف خود، مطلع باشم. باید از احساسات و افکار خود آگاهی داشته باشم و مهمتر اینکه تاثیر آنها را بر رفتار خود بتوانم درک کنم. 
۵- پذیرش و مسئولیت: بعد از اینکه آگاه شدم نقص‌ها یا در واقع نقاط قابل تقویت و اشتباهاتم کجاست؛ می‌بایستی آنها را بپذیرم و تنها خود را مسئول رفع آنها بدانم نه دیگران را ! پذیرش بی‌قید و شرط خویشتن، شما را به احساس ارزشمندی و مسئولیت می‌رساند تا نقاط ضعف خود را بهتر کنید
۶- تعهد و عمل: تنها با گفتن اینکه دوست دارم و می‌خواهم تغییر کنم و اینکه از تغییر بخوانم و همه جا حرف بزنم؛ تغییر محقق نمی‌شود! باید به آنچه می‌خواهید و می‌خوانید و حرف می‌زنید، متعهد باشید؛ به آن عمل کنید و با آن زندگی کنید. می‌بایستی حرف و عمل شما صادقانه در مسیر عزت‌نفس قرار بگیرد.
ادامه از مطلب قبل

۷- بها و هزینه: هر رشدی هزینه دارد. مهمتر از هزینه‌های مادی، هزینه‌های غیرمادی مثل توان، انرژی، زمان و یا قطع ارتباط با آدمهای منفی و مسمومی که موجب رنج و تشدید حس بی‌ارزشی در شما می‌شوند! اگر می‌خواهید هم به عزت‌نفس برسید هم رابطه مخرب و آسیب زننده‌ای را با این بهانه که من وابسته‌ و عاشقم! از دست ندهید؛ متاسفانه به اندازه کافی آماده نیستید؛ بهای تغییر خود را بپذیرید.
۸- تکرار و تمرین: تا چیزی را تکرار و تمرین نکنید در شما تبدیل به عادت نمی‌شود. روزهای اول ممکن است سخت باشد چون هنوز ذهن شما با عادتهای جدید ناآشناست. برای تغییر عزت نفس نیز باید از انواع تمرین‌های خودیاری استفاده کنید. مثل دقت و توجه در افکار و احساسات که با نوشتن می‌تواند انجام شود.
۸- حمایت و مشاوره: اگر کسی در زندگی شماست که با وجود وابستگی و ضعف عزت‌نفس شما، نمی‌خواهد یا اجازه نمی‌دهد تغییر کنید شاید از این وضعیت شما سود می‌برد! شاید اینطور احساس قدرت بیشتری می‌کند! شاید شما را کنترل می‌کند و از شما باج می‌گیرد. ممکن است به شما که خود را قربانی می‌دانید احساس گناه بدهد تا تغییر نکنید و شما فکر کنید خودخواه شده‌اید! در مسیر تغییر، خوب است در کنار افرادی مثبت و حامی قرار بگیرید که به شما اطمینان و قوت قلب می‌بخشند مانند راهنما و دوستان  بهبودی ،نهایفرادی که  شما‌ را می‌ترسانند و کنترل می‌کنند.‌ گاهی همراهی یک مشاور هم لازم است.
۹- پاداش: هر چه ما مهارتهای جدید را بخاطر کسب پاداش‌ها و دستاوردهای مثبت بیاموزیم؛ بیشتر تقویت می‌شوند تا بخاطر ترس و مجازات! کسانی که ضعف عزت‌نفس دارند به اندازه کافی از طرف دیگران تحقیر و سرزنش شده‌اند‌ و ترس و فشار، بیشتر آنها را میازارد! در روزهای اول تغییر، ممکن است از دنیای بیرون، کمتر به ما پاداش یا بازخورد مثبت برسد؛ پس باید یاد بگیریم به خودمان پاداش بدهیم. مثلا هر بار در کارهایتان موفق بودید می‌توانید تنهایی خودتان را به یک رستوران دعوت کنید یا به خودتان یک شاخه گل هدیه بدهید. نیاز به پاداش و بازخورد مثبت بیرونی، روزهای اول تغییر بیشتر احساس می‌شود اما با رشد عزت‌نفستان دیگر احساس کمبود پاداش نخواهید داشت.
۱۰- تلاش و تداوم: تغییر مانند یک مسیر است؛ نه مقصدی که روزی باید به آن برسید و بگویید اینجا دیگر آخر راه تغییر است! تغییر یک فرایند تدریجی و پیوسته است که ابتدا آرام از درون شما شروع می‌شود. پس ممکن است دیگران پیشرفت شما را حس نکنند یا شمای جدید را درک نکنند یا به شما آفرین نگویند! این شمایید که آگاه هستید به چه تحولات درونی رسیده‌اید. صبر کنید تغییرات شما نشانه‌های بیرونی هم خواهد داشت


نوستالژی و شیوه عاشقی

مواقعی دلمان برای خانۀ قدیمی مادربزرگ و پدربزرگ تنگ می‌شود. خانۀ پدربزرگ مختصاتش این بوده که علاوه بر اینکه حوض وسط حیاط پر از ماهی بوده، گلدان‌های شمعدانی و درخت انار هم اطراف آن حوض بوده، مارمولک هم روی دیوارش بوده، سوسک هم در دستشویی‌اش بوده. وقتی ما خانه‌ای شبیه خانه پدربزرگ می‌بینیم دلتنگی‌مان برطرف می‌شود. احساس انس می‌کنیم؛ حتی با همین نقص‌ها و شکستگی‌هایش. مثل سریال‌های تلویزیونی که خانۀ پدربزرگ وسط آن حوض دارد و داخل آن هم ماهی و هندوانه و سیب است و دورش هم درخت دارد؛ ولی کسی دوربین فیلم‌برداری نمی‌گیرد از دستشویی پر از سوسک فیلم بگیرد. ما هم وقتی عاشق می‌شویم مثل دوربین سریال‌های تلویزیونی از خانۀ پدربزرگ فیلم برمی‌داریم. ما هم مثل آن سریال‌های تلویزیون وقتی آن خانۀ نوستالژیک را مرور می‌کنیم، وقتی آغوش پدر مادر را مرور می‌کنیم، بهشت کودکی را نشخوار می‌کنیم و درنتیجه دلمان آن را می‌خواهد. کسی را می‌بینیم که یک چیزهایی از او ما را یاد مامان می‌اندازند، مارا یاد بهشت گمشده می‌اندازند؛ اما آن بهشت گمشده مختصات آزاردهنده هم داشته و اتفاقا همان مختصات آزاردهنده هم، چیزی است که ما دلمان برایش تنگ شده؛ چون اگر خانۀ پدربزرگ باشد؛ ولی دستشویی‌اش دستشویی مدرن باشد، کف حیاطش به‌جای موزاییک‌های شکسته موزاییک نو داشته باشد دیگر آن احساس اُنس را با آن خانه نداریم. احساس غربت می‌کنیم. دیگر احساس نمی‌کنیم خانۀ پدربزرگ است؛ در نتیجه ما آدم‌هایی را که شبیه پدر و مادرمان هستند جستجو می‌کنیم. آن‌ها هم مثل پدر و مادرمان جنبه‌های مثبت دارند و مثل پدر و مادرمان جنبه‌های منفی دارند و بعد ما آن‌ها را با تصوّر و تخیّلمان کامل می‌کنیم؛ چون ما نیاز داریم به اینکه او را انسان-خدا کنیم، او را بهشت گمشده کنیم و به آن بهشت یا خدا بازگشت پیدا کنیم؛ در نتیجه ما آن لحظه که عاشق می‌شویم واقعا معشوق به نظرمان کامل می‌آید؛ یعنی اول ما عاشق می‌شویم بعد او را کامل می‌بینیم؛ نه اینکه اول روی باسکول ببریم وزن کنیم بعد عاشق شویم و ناکامل بودن معشوق به این خاطر نیست که ما دنبال ناکامل می‌گردیم چون خودمان ناکامل هستیم؛ بلکه به خاطر این است که تصویر ما از خدا و بهشت یک خاطرۀ پر از نقص و عیب است؛ چون ما داریم تجربۀ خودمان را به بهشت فرافکنی می‌کنیم و گذشتۀ خودمان را جستجو می‌کنیم؛ مثلا ما وقتی بهشت آخرت را هم تصویر می‌کنیم می‌گوییم آنجا جوی شیر و عسل جاری است. بعد آدم فکر می‌کند اگر همچین چیزی باشد چقدر آنجا پشه جمع می‌شود، چقدر گندیدگی ایجاد می‌شود؛ مگر اینکه شیرش شیر نباشد و عسلش هم عسل نباشد! یعنی در واقع همۀ تجسمات ما از بهشت هم، تجسماتی است که در آن نقص‌هایی که در زندگی بشری وجود دارد آنجا هم وجود داردیا مثلا خدا را مجسم می‌کنند به شکل یک پدر بخشنده، آن‌وقت نقص‌هایی که در پدر بخشنده وجود دارد در تصویر ما از خدا هم وجود دارد؛ بنابراین خدا غضب می‌کند، خدا عصبانی می‌شود، خدا انتقام می‌گیرد



▪️چرا تلاش برای فراموش کردن برخی آدم ها و مسایل بیهوده است؟

پژوهش های انجام شده در زمینه فرآیندهای شناختی نشان داده است که تلاش برای سرکوب کردن افکار و خاطرات تلخ (فراموش کردن) باعث تشدید فراوانی و شدت افکار و خاطرات منفی می شود. 

برای امتحان کردن این موضوع می توانید یک آزمایش ساده را انجام دهید. برای چند دقیقه سعی کنید به فیل صورتی فکر نکنید. ببینید چه اتفاقی می افتد؟ احتمالا شما هم متوجه میشوید که بیشتر به فیل صورتی فکر می کردید. 

تلاش برای فکر نکردن به کسی در واقع به طور متناقض فکر کردن به آن فرد است. وقتی این همه تلاش می کنید یک نفر را فراموش کنید، خود این تلاش تبدیل به خاطره می شود. بعد باید فراموش کردن را فراموش کنید و خود این هم در خاطره می ماند.




وقتی از یک فکر و عقیده‌ی قدیمی و آزار دهنده و الگوهای ناسالم رها می‌شویم، در جایگاهی قرار داریم که نامش را پیشرفت و بیداری معنوی می‌گذاریم، جایی که با خداوند تنها می‌شویم و جهت رفع نواقص خود از او درخواست کمک می‌کنیم. تا ما را یاری دهد و با اطمینان زندگی خود را به او می‌سپاریم، این تصمیم‌گیری را پیشرفت و رشد معنوی می‌گوییم. این پیشرفت‌ها تا زمانی است که ما از افسردگی فاصله می‌گیریم و تا وقتی این فاصله را رعایت می‌کنیم، در حال پیشرفت هستیم. آیا می‌دانم که پیشرفت در برنامه مثل دم و بازدم نفس کشیدن برای من حیاتی است؟ آیا متوجه هستم که بابت تغییرات و رُشد پیدا کردن و بهبودی یافتن راهی درست و نیازمند تغییر در افکار و رفتار و عقاید کهنه و به دردنخور بیمارگونه هستم؟ یک برنامه‌ی ساده و روزانه‌ی بهبودی با روش خیلی ساده و از روی تمایل و عشق ورزیدن و کار و خدمتگزاری می‌تواند برایم خیلی مفید باشد. در هرحال من بیماری دارم که دارو و پزشکی بهتر از خداوند و دعا و مراقبه کردن ندارد .! 

در مسیر بهبودی خداوند مرا همراهی میکند‼️

مجبور نیستید هرچیزی كه می پذیرید را، دوست داشته باشید  .



 یكی از بزرگ‌ترین مفاهیم اشتباه كه افراد در مورد خویشتن پذیری به آن باور دارند این است كه تصور میكنند پذیرش خود یعنی هرچیزی را باید دوست داشته باشند و قادر به تغییر دادن هیچ‌چیز نخواهند بود . این باور نمی‌تواند برآمده از یك حقیقت باشد !

 مهم است بدانیم ، خویشتن پذیری وماً به معنای دوست داشتن یا لذت بردن از همه آن چیزهایی كه پذیرفته‌ایم ، نیست ! بلكه به معنای پذیرش واقعیت صحیح یك موقعیت است   حال آن واقعیت برایمان خوشایند باشد یا نباشد !

افرادی كه خود وجودیشان را پذیرفته‌اند ، درك می‌كنند كه این واقعیت ، حقیقت دارد و فرار از مشكلات ، راه حلی برای آن نیست . اینگونه افراد همچنین درك می‌كنند كه همزمان با پذیرش چیزهایی كه دوست ندارند ، می‌توانند آنها را تغییر داده یا بهبود بخشند .


آخرین جستجو ها

رقص توهم Neil's info گروه آموزشی معارف وعربی استان بوشهرمتوسطه اول tiostalasol ftadylulre amliracor Rosie's game Lucinda's style fritalmunca Clinton's page